🤝♥️ ۱۳۶ متوجه ناراحتی و بهت ما شد. _:خب. .خب ...خان عمو و زنعمو بدتر از دستم ناراحت میشن.  من بعد هشت سال رو سر دخترشون هووو آوردم.  حالا دادار دو دور کنم همه بفهمن بیشتر عااصی میشن _:بشن ..به درک اسفل سافلین. ..زنعموت میخواست دخترشو خوب تربیت کنه ..سرش هوو نیاد ...یه ذره ادب حالیش نبود ..خداشاهده شراره جان بچش نمیشد به روش نمیزدیم...یکبارم منه مادرشوهر نگفتم مریم چرا بچه دار نمیشی.  ولی همه جا نشست از من بدگویی کرد. نمک نشناس بود.  نمک نشناس ! الانم پسرم زن گرفنه جرم که نکرده.  اونا خودشون میدونستن شاپور از اول دلش با دخترشون نیست. شاپور بلند شد رفت سمت منقل کباب _:خب باشه ولی بعدش هرچی شد نیای بگی اینو گفتن ...اونو گفتن.  من کاری به حرفهای خاله زنک ندارم . فخری خندید. _:چشمم اونش بامن! اون شب تنها نقطه امید من  توی زندگی با شاپور مادرش بود! هرچقدر بیشتر باهاش معاشرت میکردم ..بیشتر ازش خوشم می اومد ..همه چیز ادامه پارت بعدی👎