اسمم مهساست متولد61 هستم درفصل بهاربعداز4 تاپسربه دنیاآمدم. خاله علیرضا گفت بخاطر من ازبلاکی درش بیارجوابش رونده فقط بذارحرفاش روبزنه..دیدم زشته بی احترامی کنم گفتم باشه تاازبلاکی درش اوردم شروع کردپیام دادن عذرخواهی کردن میگفت غلط کردم..دقیقاسه روتمام پیام دادمن فقط میخوندم جوابش رونمیدادم..چندنفر رو واسطه کردکه من ببخشمش..دراخرگفتم...به شرطی قبول کردم علی برگرده که حق طلاق بهم بده..قرار شدبریم خونه ی خاله علیرضاباهم صحبت کنیم..این مدت تمام زحمات ماگردن خاله اش بودیه جورای ازشون خجالت میکشیدم خلاصه بعدازکلی صحبت کردن من ازعلیرضاتعهدگرفتم درصورتی که بازخیانت کنه بایدحق طلاق بهم بده ولی محضریش نکردیم..بعدازتمام این ماجراهامادوباره برگشتیم سرزندگیمون ولی من دیگه اون آدم سابق نبودم افسرده شدم..دوباره کارم به دکتروقرص کشیدبود7ماه زمان بردتاتونستم بااین موضوع کناربیام واقعاسهم من اززندگی این همه عذاب نبود..علیرضابرای اینکه حال وهوام عوض بشه جورکردرفتیم شمال سفرخوبی بودولی من قلبم شکسته بودبه این راحتی هاخوب نمیشدم.... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir