🗒 بازی هوس
معترض، ما هستیم؛
درد داریم و خموشیم امّا
چه بگوییم از این قصّۀ تلخ؟!
شهر، تبدار شده
برگریزان حیاست
و چه غوغاییست از حجمِ هوس،
آرمان، گوشهی کوچه، به زمین افتاده
عجمیان تنهاست؛
زیر رگبار قساوت، جان داد
و حقیقت نیز، زندانیِ زنجیرِ روایتبافان
گیسوانت شده بازیچۀ باد
عقدهها، حسرتها
داغها، نفرتها
چشمها آلوده، دل تو آسوده
شهر در پیچوخمِ زلف تو در خود پیچید
و چه تلخیها دید
شبِ گیسوی پریشانِ تو شد فاجعهساز
و تو هم میدانی؛
فتنه اینبار شده موجسوارِ تن تو
بدنت، طعمه شده
و خیابان شده بازارِ حراجِ بدنت
چشمها، وسوسهآلودِ تنت
بدنت، سهمِ نظربازیِ هر بیسروپا
عشق، این است؟! رهاییِ تَنَت؟!
🖌مهدی جمشیدی