مسافر من لحظه ی غروب که می رسد، پایان غیبتت برایم تداعی می شود منتظر طلوع می مانم تا تو ظهور کنی در قاب چشمانم و من شادمان از طلوعت، محو در نور وجودت، رو به کعبه، سجده ی شکر به جا آورم جز تو که را دارم مولای من؟ گاهی حس میکنم از این همه درماندگی اهل زمین ، صبرم تمام می شود و فقط تو را از خدا طلب می کنم که بیایی حال عالم را خوب کنی ای باقی خدا در زمین مسافر من نمی خواهی بازگردی؟ به قلبم نگاهی نمی کنی تا خاک را کیمیا کنی؟ برایم دعایی نمی کنی تا لایقت شوم، ای تنها پناه بی کسی های من؟ آقای من نمی دانم این همه فاصله بین ما، کی ایجاد شد؟ غرق در چه بودم که دور شدنم از تو را، نفهمیدم آه! ای جانِ جانانم بد کردم از من در گذر برگرد مسافر من @Etr_Meshkat