🔺به حضرت موسی علیه السلام خطاب شد که موسی دست و پایت را جمع کن؛ رفتنی هستی. عرض کرد: پروردگارا! دو سه تا از بچه ها کوچک هستند، یک کم صبر کن بزرگتر بشوند، زن و زندگی به آنها بدهیم. خطاب شد برو لب دریا، لب دریا رفت. حضرت حق فرمود: عصا بزن! عصا زد. آبها کنار رفت، کف دریا پیدا شد. گفت: کف دریا را عصا بزن، عصا را کف دریا زد. یک سنگی پیدا شد. گفت: به سنگ عصا بزن! حضرت موسی عصا زد. سنگ دو نیم شد. دید وسط این سنگ یک کرم هست که یک برگ سبز دم دهن اوست. حضرت حق فرمود: من این کرم را، وسط این سنگ، در زیر دریا فراموش نمیکنم تو و بچه هایت را فراموش کنم؟ به من واگذار کن و بیا.
برادر من! غصه بچه ها را نخور، غصه خودت را بخور. خودت دلت به حال خودت بسوزد. کی دلش به حال ناصری میسوزد؟ هر کسی به فکر خودش است آقا. ناصری باید خودش به فکر خودش باشد. اینجا میگذرد، مهم نیست! آنجا مهم است. من هستم و عملم
#شادی_روح_شهدا_صلوات#سیدالشهدای_خدمت#شهید_جمهور#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ#بحق_حضࢪٺ_زینب_کبری_سلام_الله_علیها#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات#اَلّلهمَ_صَلِّ_عَلی_مُحمَّد_وَ_آلِ_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجهُم#بهار_مهدوی@Excerpt