🔹چادرم را سفت گرفتم مقابل صورتم. بیشتر به سمت قسمت مردانه هیأت خم شدم.
-اوا اینکه محمدابراهیمه ...جلوی درب حسینیه داره واکس میزنه انگاری !!!
با عصبانیت رفتم جلوی دیوار که بروم بگویم : «مگه هر شب که دستات سیاه بود و میگفتم چرا سیاهه نمیگفتی دوچرخم وسط راه خراب شد، هی زنجیرش در میاد! دروغ محمد ابراهیم؟ تازه من خوشحالم میشدم. چرا دروغ مامان!؟»
🔹ایستادم چشمانم را که بستم دوم محرم از جلوی چشمانم گذشت، وقتی که کیسه های گوشت را به دستش میدادم تا به در همسایه های خانه مادرجان ببرد، میپرسید : «بگم مامان شما دادی؟ میگفتم نه مامان. بگو یه خانومی داده بدم بهتون نمیشناسمش.
🔹مدام میگفت: چرا مامان؟ چرا نگم؟؟؟... خندیدم و گفتم دوست ندارم کار خوبم برای امام حسین با ریا، غرور، به این و اون گفتن و باد به غبغب کمی از اخلاصش کم بشه...
🔹چشمانم را باز کردم؛ سریع برگشتم داخل زنانه! شب که آمد دستانش واکسی بود، در را که باز کردم گفتم: باز دوچرخه ات خراب شد مامان جان؟
🔸هیأت حضرت مهدی (عج)
#حماسه_هیأت
💢پویش حماسه هیأت در شبکههای اجتماعی
🌐 وبگاه | ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام | آپارات
🆔
@Hamaseheyat