🗣 داستان شب
▪️حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه قاجار
▫️ در *حفر قنات ها و تهیهٔ توپ، بسیار تلاش می کرد.
▫️افزایش تعداد توپ را موجب تقویت ارتش
▫️و حفر قنات را عامل اصلی توسعهٔ کشاورزی می دانست.
▪️ او در وقت فراغت، به سراغ *مقنیان می رفت
▫️و آنان را در *حفر قنات تشویق می کرد.
▫️روزی ”حاج میرزا آقاسی“ برای بازدید یکی از قنات ها رفته بود
▫️تا از عمق چاه و میزان آب آن، آگاهی حاصل کند.
▫️سرمقنی به او اظهار داشت تاکنون به آبی نرسیده ایم
▫️و فکر نمی کنم در این چاه رگهٔ آبی وجود داشته باشد.
▪️حاجی گفت: ”به کار خود ادامه بدهید و ناامید نباشید“
▫️ چند روز بعد، دوباره حاجی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجهٔ حفاری سؤال کرد.
▫️سرمقنی که به حُسن تشخیص خود اطمینان داشت، در جواب حاجی گفت:
▫️همان طور که پیش از این هم گفتم،
▫️کندن این چاه در این محل، بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید!
▪️دفعهٔ سوم که حاجی برای بازدید رفت و از مقنی سؤال کرد،
▫️باز مقنی سربلند کرد و گفت: ”حضرت صدراعظم!
▫️باز تکرار می کنم: این چاه، آب ندارد
▫️و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه می سازیم.
▫️صلاح در این است که از ادامهٔ حفاری در این منطقه خودداری شود
▪️اما گوش صدراعظم بدهکار نبود
▫️با شنیدن این جمله از مقنی، ”میرزا آقاسی“ از کوره در رفت
▫️و فریاد زد: ”به تو چه مربوط است که این زمین آب دارد یا ندارد؟
▫️اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو که نان دارد!
☄️حکایت این روزهای بعضی دولت مردان ما ...
✅ به جوالدوز بپیوندید👇
https://t.me/JAVALDUOZ
✅ایتا
https://eitaa.com/JAVALDUZ
✅سروش
https://sapp.ir/javalduz