کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی حرکت در مسیر نجف به کربلا خود را به رودخانه‌ی عاشقی رساندیم. هرچند یکی دو ساعت به ظهر مانده بود ولی باران دیروز نجف در کم کردن دما کار خودش را کرده بود. دیروز حدوداً قبل از مغرب باران خیلی خوبی بارید. خیلی‌ها را غافلگیر کرد؛ ولی باران، رحمت خداست و باید در هر شرایطی از آن استقبال کرد. عمودها با شماره مشخص‌شده بودند. هر عمود نشانی از سیر عاشقی بود. با عبور از هر عمود احساس می‌کردیم که داستان عاشقی را بیشتر داریم تجربه می‌کنیم و به آن معشوقی که میلیون‌ها نفر پروانه‌وار به گردش جمع می‌شوند خود را بیشتر نزدیک کرده‌ایم. آری این عمودها نشان عاشقان و دلدادگانی بودند که نه طولانی بودن مسیر آن‌ها را از راه بازمی‌داشت و نه گرمی هوا. در این میان خانم‌ها در این بزم عاشقی بیشتر جلوه گری می‌کردند. هوای گرم با پوشش چادر و مقنعه و کودکان همراهی که یا دامنشان را گرفته بودند یا در کالسکه‌ای در پیشاپیش آن‌ها با دستان مهربانشان درحرکت بودند یا اینکه آن‌ها را بغل کرده بودند و بدون آنکه خم به ابرو بیاورند همه و همه با هیچ زبان و قلمی و هنری قابل وصف نیست. من در تفسیر این‌همه عشق مانده بودم. بوی دل‌انگیز حجاب همه‌جا را به آرامش رسانده بود. از خودنمایی‌های مبتذلی که در شهر سوهان روحمان شده بود خبری نبود؛ و چه زیبا در اینجا می‌توانستیم معنای زندگی عفیفانه را درک بکنیم. نمی‌گویم همه چیز در ظاهر عالی بود. حتی مردانی بودند که خال‌کوبی بر بدنشان نمایان بود، اما آن‌قدر امام حسین را در مهمان‌نوازی سرشار از مهربانی می‌دیدند که همه‌ی تردیدها را کنار گذاشته بودند و پا در محفل حسین نهاده بودند. نمی‌توان همیشه بر اساس ظاهر قضاوت کرد: ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را معلولان و ناتوان‌ها و ویلچری‌ها خود داستان دیگری داشتند. پیرمرد نابینایی را دیدم که حتی با چشمان ظاهری اش نمی‌توانست محیط پیرامونی خود و انبوه جمعیت را ببیند ولی عاشقانه به جلو می‌شتافت و تنها راهنمایش کسانی بودند که او را همراهی می‌کردند تا از این‌همه شکوهِ دلدادگی با او سهیم شوند. عمودهای عاشقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم. نگاه همراهان متوجه ام ساخت که در موکبی باید به استراحت بپردازیم. چاره‌ای نداشتم باید همراهی می‌کردم. مطمئن بودم در این سفر موفق به پیاده‌روی کامل نخواهم شد ولی هم‌عهدی و هم‌پیمانی نیز سنتی است ممدوح که نباید آن را دست‌کم گرفت. در موکبی که بیشتر پاکستانی‌ها حضور داشتند به استراحت پرداختیم. عکس شهید عارف حسینی رهبر شیعیان پاکستان بر پشت پیراهن همه پاکستانی‌ها نقش بسته بود. این شهید عزیز را به یاد دارم که چگونه در زمان کوتاهی توانست انقلابی در پاکستان ایجاد نماید. دیرزمانی نگذشت که وهابیون جیره‌خوار او را شهید کردند و از آن به بعد کسی هم نتوانست جای خالی او را در رهبری شیعیان پاکستان پر کند. در همین موکب با یکی از همشهری‌هایم به نام مجید راهپیما را که اهل وحدتیه و مقیم تهران بود آشنا شدم. فرصتی فراهم شد تا راجع به اوضاع‌ و احوال استان و کشور باهم صحبت‌هایی داشته باشیم. تا بعد از ظهر همان‌جا ماندیم. حمام و شستن لباس‌ها برخی از کارهایی بود که در آن شرایط در استفاده از وقت انجام دادم. حدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهر بود که مجدداً حرکت را آغاز کردیم. آهسته و لنگان‌لنگان ادامه دادیم. مسیر عاشقی همچنان پرجوش ‌و خروش بود. سراسر مسیر صدای نوحه‌خوانی‌ها از موکب‌ها به گوش می‌رسید. بیشترشان به زبان عربی بود و با همان جذبه‌ی خاص و شور عربی. در برخی موکب‌های ایرانی نیز نوحه‌هایی به زبان فارسی روان عاشقان را آرامش می‌داد. گاهی نیز کاروانی بلندگوی سیاری را به همراه خود داشت و در مسیر نوحه هایی پخش می کردند. در این میان بیش از هر نوحه ای صدای شورآفرین میثم مطیعی به دلم می چسبید.