🔴 اعتراف ۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت صد و هشتاد و هشتم ۰۰۰ صندوقچه اصلی رو پیش خودم بیارم حالا فقط محمدحسن رو لازم داشتم تا درب این صندوق لعنتی رو باز کنم ُ و گنج داخلش رو بدست بیارم من بارها میتونستم در شرایط مختلف محمدحسن رو از شما بدوزدم ولی وقتی که واسه آخرین بار ما اون صندوقچه اصلی رو پیش اون جادوگر پیر ُ و خرفت اون خان دائی یدی خمره ایی برده بودیم بطور اتفاقی زمانی که دائی یدی خمره ایی داشت درگوشی با یدی صحبت میکرد شنیدم که بهش گفت که عددی که درون قلب شکسته تیر خورده حک شده دو عدد که یکیش فرد و یکی دیگش زوجه و این نشون میده که برای باز کردن درب این صندوق حداقل دو قُل از اون سه قُل باید حضور داشته باشن و عداد زوج ُ و فرد نشونه اینه که یکی از قُل ها باید دختر و یکی دیگه پسر باشه البته من از اونجایی که به جادو ُ و جنبل اعتقاد نداشتم اولش موضوع رو چنان جدی نگرفتم تا اینکه به اصرار یکی از خواهرهام این صندوقچه رو به یکی از مُرتاض ها هندی که واسه برپایی جشن هندوها به تهران اومده بود نشون دادم و او هم تائید کرد که حرفهایی که خان دایی یدی خمره ایی زده درسته و اونجا بود که فهمیدم این صندوقچه یه جورایی به من و خانواده ام هم ربط پیدا میکنه اون مرتاض به من گفت طلسم این صندوق جوری نوشته شده که برای باز شدنش حضور دو نفر لازمه اول فردی که علامت این قلب شکسته روی دست او حک شده دوم حضور یک نفر نابالغ که یه قول پسر از سه قلوهایی هستش که... ، یه هو جناب سرگرد گفت : بله ما خودمون میدونیم اون مرتاض هندی به جنابعالی گفته که دوتا از این سه قلوها شکمشون پاره شده و شما باید اون قُل سوم رو که شکمش پاره نشده رو همراه خودت داشته باشی ، یه هو جقله جواب داد : نخیرم اون مرتاض اینجوری نگفت : جناب سروان با یه حالت تمسخر نیش خندی زد ُ و پرسید : پس چجوری گفت ؟ جقله خیلی جدی جواب داد : اون مرتاض گفت : زمان مهمه ، من اَگه اون قُل سوم رو که پسر هم هست تا پایان گردش یک بار ماه به دور زمین برای باز کردن درب صندوق بیارم میتونم درب صندوق رو باز کنم وگرنه بعد از تقریبا" گذشت یک ماه این بار حضور قُل دوم و سوم هر دو لازمه وگرنه من نمی تونم درب صندوق رو با راه صحیح باز کنم ، بابا روح اله پرسید : آقا جلیل شما میخای بگی که یه راه ناصحیح هم واسه باز کردن درب این صندوق مهر ُ و موم و طلسم شده وجود داره ؟ عمو جقله سرش رو تکون داد ُ و گفت : جناب پدر سه قُلوها ؟ من دقیقا" این سوال رو از اون مرتاض پرسیدم و او جواب داد بله وجود داره ولی اَگه طلسم این صندوق با راه دیگه ایی به جزء راه درستش یعنی حضور این آقا محمدحسن شما باز بشه تمام نوشته های روی اوراق اون مَحو میشه و فقط تنها چیزی که از داخل صندوق سالم بیرون میاد یه شی ء گرون قیمته که باعث بی آبرویی چندین نفر شده ، جناب سرگرد یه چِش غوره ایی به عمو جقله رفت ُ و گفت : پس امروز تو واسه نجات ما به اینجا نیومده بودی بلکه اومده بودی که مثل رئیس روسات بازم بچه دزدی کُنی ُ و این محمد حسن ما رو از اینجا بدزدی تا اون صندوق رو واست باز کنه ، با شنیدن این حرف جناب سروان دستبند خودش رو از زیر کمر و کُتش درآورد ُ و رو به جناب سرگرد کرد ُ و گفت : محمدهادی جان ؟ اجازه بده من همین آلان این نامرد رو دستگیر کنم و با خودم ببرم زیر اطاق هشت آگاهی ُ و بسپارمش به بَر ُ و بچه های زیر هشتی تا حالش رو جا بیارن ، جناب سروان این رو گفت ُ و به سمت عمو جقله هجوم برد جقله تا دید که جناب سروان از اون طرف تخت آقا غضنفر داره میاد که دستگیرش کنه سریع دوباره رفت زیر تخت ُ و از اون ور ِ تخت دراومد ُ و جناب سرگرد رو بغل کرد ُ و گفت : جناب سرگرد ؟ به دادم برس این رفیق تو تا سر من رو زیر آب نکنه دست بردار نیست ، بابا من اَگه میخواستم این بچه رو بدوزدم که تا حالا صد بار دزدیده بودم آخه دزدیدن این بچه که واسه من کاری نداره ، نه من نمیخام این کار رو انجام بدم این بچه و خود شما شاهدید که من تا حالا چندین بار او رو از دزدیدن و شما رو از لُو رفتن نجات دادم ، من میخام به شما کمک کنم که دار ُ و دسته سیندرلا و اون یدی خمره ایی رو دستگیر کنید این وسط هم من بتونم... ، یه دفعه آقا غضنفر که تا اون لحظه ساکت مونده بود دهنش رو کج کرد ُ و گفت : بله تا جنابعای بتونی گنجینه داخل اون صندوق رو هپلی هپو کنی داداش مگه نه ؟ تازه این وسط به عقیده تو همه باید گِیر بیفتن مگر اوستای جنابعالی چی بود اسمش ؟ آهان اون آقا غلوم پاپتیه کله گُنده مگه نه ؟ عمو جقله که هنوز جناب سرگرد رو بغل گرفته بود یقه کُت سرگرد رو رها کرد ُ و گفت : نخیرم اصلا" اینطوری نیست اولا" من اَگه میخاستم به دار ُو دسته این باندهای آدم کُش کمک کنم تنهایی اینجا نمیومدم ، دوما" پیش شما اعتراف نمیکردم که اون صندوق اصلی پیش منه و بقیه صندوقها بَدل هستن ، سوما" شما فکر میکنید من ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی