سرافكندگى معاويه
زمان خلافت معاويه بود، او با دسيسه هاى گوناگون بر مناطق اسلامى مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بى رقيب مى دانست (چرا كه حضرت على (علیه السلام ) به شهادت رسيده بود و امام حسن (علیه السلام ) را نيز به انزواى تحميلى در مدينه كشانده بودند).
معاويه سفرى به حجاز كرد، در اين سفر به مدينه وارد شد، و در مسجد در ميان جمعيت به منبر رفت و سخنرانى كرد، در اين سخنرانى به ناسزاگوئى و دهن كجى به مقام مقدس على (علیه السلام ) پرداخت .
امام حسن (ع ) در بين سخنرانى معاويه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: خداوند هيچ پيامبرى را به پيامبرى مبعوث نكرد مگر اينكه در دودمان او وصى قرار داد، و هيچ پيامبرى نبود مگر اينكه دشمنى از مجرمين داشت ، و بى گمان على (ع ) وصى رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) بود و من پسر همين على (ع ) هستم ، اما تو (اى معاويه ) پسر صخر هستى ، جد تو حرب است ولى جدّ من رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع ) است ، جدّه من حضرت خديجه (ع ) است ، و جدّه تو نثيله است (با توجه به اينكه هند و نثيله به ناپاكى مشهور بودند) .
آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: پس خداوند لعنت كند آن كس را كه در بين ما از نظر حسب و شرافت خانوادگى پست است ، و پيشتاز كفر بوده و غافل از ياد خدا است . ...همه حاضران در مسجد گفتند: آمين .
معاويه سرافكنده شد و سخن خود را ديگر ادامه نداد و از منبر پائين آمد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚
@Dastan 📚✾