از‌آں‌‍هاپرسیــد: بچہ‌ها! مگہ‌بھٺون‌خۅش‌نگذشٺ؟ ازچےناراحٺېد؟! حسن‌گفت: عموسېدخیلےنامردېہ. سہــ ــراب هسٺہ‌ۍکنارها‌رو،جمع‌کردھ‌ورفتہ داخلِ‌قفسِ‌مرغ‌وخـروس‌ها،هسٺہ هاۍکنارروبہ‌ماٺحٺـ‌اېن‌زبۅن‌بستہ هافروکردھ‌وهمہ‌راکشتہ! حالااگر برۍخونہ،مۍفھمےچہ‌بلاېےبہ‌سرِ مرغ‌وخروس‌های‌زبۅن‌بسٺہ‌اومده! تعدادۍازبچہ‌هاازاین‌اٺفاق‌ناراحٺ بودندوآن‌هاېےکہ‌شېطنٺ‌بیشتـرۍ داشتندمۍخندیدند😹!