حال دختر پیامبر رو به وخامت بود. اولی به همراه دومی وضعیت را به ضرر خود دیدند و قصد عیادت از ایشان را کردند... تا با این کار، خود را بی تقصیر جلوه دهند، و مسئله غصب خلافت و هجوم به خانه‌ی علی را؛ معمولی جلوه دهند! و به حکومت خود رنگ مشروعیت بدهند.... با مخالفت حضرت زهرا مواجه شدند. مجبور شدند امیرالمومنین را واسطه کنند! حضرت موضوع را با فاطمه‌ی زهرا(س) در میان گذاشت. به مولا فرمود: علی جان؛‌ خانه خانه‌ی توست من هم به منزله‌ی کنیز و خدمتگزار در خانه ات هستم...! هر طور صلاح میدانی عمل کن. (مطیع‌ مطلق‌ امام‌ بود) داخل شدند. حضرت صورت خود را از آنها برگرداند فرمود: با شما حرف نمیزنم فقط بگویید: آیا این سخن را از پدرم پیامبر شنیده اید؟! که فرمود: "فاطمه پاره ی تن من است هرکس او را بیازارد مرا آزرده است و هر که او را خشنود کند مرا خشنود کرده" هر دو تایید کردند که بله شنیده ایم! و بعد حضرت زهرا(س) فرمود: خدا و فرشتگان شاهدند که شما مرا خشمگین کردید، و اگر پدرم را ملاقات کنم ابتدا از شما دو نفر در محضرش شکایت میکنم... اولی به خود آمد و گریه کرد! دومی با آرنج به او زد و گفت: مرد بزرگ؛ تو خلیفه هستی و او در بستر مرگ است! چرا با حرف های یک زن خودت را باخته ای؟! و بعد حضرت زهرا(س) به دومی فرمود: من بعد از هر نمازی که میخوانم تو را نفرین میکنم... 📚 بحارالانوار،ج۴۳،ص۱۹۸ ➣ @Ganje_arsh ❤️