مولای من...مهدی جانم... مگر می‌شود شب آرزوها باشد و به‌جز آمدنتان‌، آرزوی دیگری داشته باشم؟... مگر می‌شود به‌جز آرام شدن قلب مهربانتان با مژده‌ی ظهور ، چیز دیگری از خدا بخواهم؟... مگر می‌شود به‌جز خوب شدن حال جهان با گام‌های حیدری و عطر زهرایی شما، رویایی از دلم بگذرد؟... مگر می‌شود پدرم در زندان غیبت، در گوشه‌ی غربت، تنها و حزین باشد و من دغدغه‌ای جز رهایی‌اش داشته باشم؟ ...آه بابای خوبم... بابای تنهای مهربانم... بابای بی نظیر دلسوزم... ...قلبم از اندوه فراقتان لبريز است... ‌‌‌‌‌‌ ‌