باید گریسـت با همـه ی ناله دارها بر کـربلا و قـافـلـه ی یادگارها تنهاترین امـام کـه مـانده ز کربلا رنجـی کشـیده از همه ی روزگارها می گفت با هــزار گِـــرِه از گلــوی زخم با هـر بهـــانه ای سخـن از بی قـرارها می‌گفت با کنایه که من دیده ام‌به‌چشم آتش به خیمــه ها و شــروع فـرارها من دیده ام که راه، به اطفال بسته بود سر بود و سنگ و سیلی سخت سوارها دیدم به چشم خویش که دستان اجنبی معـجـر کشید از سـر عصمت مدارها دیدم که رحم، در دل بی رحمشان نبود مـزدورهــای در طمــعِ گـوشــواره ها دیدم شـــرارِ دامــن آتش گرفته را آن‌شب که شد ستاره هم‌آغوش خارها با شعروطنز و طعنه‌ به ما لطمه‌ها زدند چون تیـر کیـنه بود ، تمـام شعـارها با این که زخــم نیزه جگـرهـای ما درید آه از هجـوم زخــم زبان و نثارها هورا کشـان رسیدن ما را صـلا زدند با پایـکوبی و به صدای هَـوارها ما را چنیـن خرابه نشینی روا نبود با جامــه هـای پاره و تحقیـرِ بارها هفتاد و دو شهید، مـتاع قلیـل ماست آن کشـته های بانی این اقتدارها ما ارث غــم ز فاطمه داریم یادگار این ارث هـا بمــاند و این یادگارها زهر جفا به‌ پیکر من‌ مرهم‌است و بس زخــم جگـــر دوای تمـــامیِ کارها خاک بقیـع مــدفن زهراییِ مــن است کرب و بلای ماست به گوشه کنارها تا روز انتقـــام خدایـم گواه من یاری کنند اشک مرا خیل یارها چشمــان انـتـظـار ، عجب آبدیده شد آخـــر به انتـــها برســـد انتظارها ✍️ محمود ژولیده