قسمت دوم: سفر به سرزمین نور فرشته و نرگس ناگهان آن دو بالای گنبد فیروزه‌ای حرم حضرت معصومه(سلام‌اله‌علیها) ظاهر شدند. نرگس نفسش بند آمد: «وای! گنبدش مثل آسمان است!» فرشته آرام گفت: «این بانوی بزرگ، با مهربانی‌اش دنیا را نورانی کرد. حالا نوبت توست که این نور را ادامه دهی.» نگاه نرگس متوجه دختر کوچی شد که با گلدان شکسته‌ای اشک می‌ریخت. بی‌درنگ پیش دوید و گفت: «نگران نباش! از گل‌های روستایمان برایت گلدانی می‌سازم.» فرشته دستش را گرفت و مانند باد به روستا بازگشتند. نرگس با شوق گل‌های رنگی چید و با کمک فرشته، گلدانی زیبا ساختند. وقتی به قم برگشتند، گنبد حرم از قبل درخشان‌تر بود؛ گویی مهربانی نرگس بر نور آن افزودبود فرشته این بار دست نرگس را محکم گرفت و آن دو به آسمان مشهد پرواز کردند. نرگس فریاد زد: «گنبد طلایی امام رضا(علیه‌السلام)! انگار خورشید به زمین آمده!» داخل حرم، فرشته زمزمه کرد: «امام رضا(علیه‌السلام) دوستدار کودکان مهربان است...» همان لحظه نرگس پسری را کنار حوض دید که مضطرب به درون حوض نگاه می کرد. نزدش رفت و با خنده گفت: «نترس! من ماهیگیری بلدم... البته از نوع قورباغه‌ای!» پسرک خندید. نرگس اسباب‌بازی‌اش را به او داد و گفت: «این را نگهدار تا دفعه بعد با هم بازی کنیم.» پسرک که حالش خوب شده بود، به نرگس دست تکان داد. فرشته لبخند زد: «امام رضا(علیه‌السلام) حالا از تو راضی است.» 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob