#یک_قصه_یک_حدیث
🐎دود
روزی روزگاری مردی بود به نام حاتم. او ثروتمند و بخشنده بود. او دستههای فراوانی از حیوانات داشت که در مزارع و چمنزارها میچریدند. او علاقه مند به تقسیم اموال خود با دیگران بود.
حاتم اسبی سیاه به نام دود داشت. همه اسب او را به خاطر سرعتش تحسین میکردند. آن اسب مانند عقابِ در حال پرواز میدوید. حاتم دود را مانند نورچشم خود دوست داشت و حاضر نبود آن را در مقابل چیزی از دست بدهد.
در نهایت، شهرت ثروت حاتم و اسب زیبای او به گوش سلطان رسید. وقتی سلطان راجع به حاتم شنید وزیر اعظم خود را فرا خواند و گفت:
"من میخواهم بخشندگی حاتم را امتحان کنم. از او بخواه که دود را به من بدهد. ببینیم او چه خواهد کرد. "
فرستادگان سلطان ، فردای آن روز عازم شدند. یک شب زمانی که باران به شدت داشت میبارید آنها به خانهی حاتم رسیدند و مهمان او شدند.
حاتم با گرمی و خوشرویی به آنهاخوشامد گفت. به خادمان خود دستور داد تا برای مهمانان غذا فراهم آورند. خیلی زود میزی عالی همراه با شام فراهم شد و همه برای خوردن دور آن جمع شدند.
بعد از غذا مهمانان در تختهای بسیار راحتی با آرامش خوابیدند.
صبح روز بعد زمانی که مهمانان دلیل آمدنشان را توضیح دادند، حاتم بسیار اندوهگین شد و نمی دانست که با این غم عظیم چه باید بکند.
او گفت: "عجب بدبختی ای! کاش زمانی که به اینجا رسیدید همان موقع میگفتید که سلطان از من چه میخواهد. من میدانم که شما گوشت اسب دوست دارید و شب گذشته به دلیل بدی هوا من نتوانستم چیزی برای غذای شما فراهم کنم. بنابراین دود را شب گذشته برای خوردن کشتم چون هیچ راه چاره ای نداشتم. "
بخشندگی حاتم حتی ستایش پیامبرمان را درپی داشت زمانی که او به یک مرد به عنوان پاداش صد شتر هدیه داد!
پیامبر ما در حدیث بعدی عظمت صفت بخشندگی را بیان میکند:
"فرد بخشنده نزدیک به خداست، نزدیک به انسانها و نزدیک به بهشت و دور از جهنم. "
السخی قریب من الله قریب من الجنه قریب من الناس بعید من النار
(نکته:خوردن گوشت اسب در ایران قبل از اسلام حرام نبود
📒
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6