#قصه_کودکانه
🐭🦁 آقا شیر و موش کوچولو 🦁🐭
به نام خدا
در زمانهای قدیم در جنگلی سبز شیری زندگی میکرد که سلطان جنگل بود. اون روز آقا شیر زیر یه درخت خوابیده بود که یه دفعه یه موش کوچولو همون طوری که داشت تند تند می دوید قل خورد و افتاد روی آقا شیر و آقا شیر رو از خواب بیدار کرد. آقا شیر که خیلی ناراحت شده بود میخواست موش کوچولو رو بگیره ولی موش کوچولو بهش گفت: آقا شیر ای سلطان جنگل! خواهش میکنم این بار من رو ببخش. من قول میدم که دیگه هیچ وقت این کار رو نکنم و قول میدهم که هیچ وقت این مهربونی تو رو فراموش نکنم. کسی چه میدونه شاید در عوض روزی من بتونم برای تو کاری بکنم.
آقا شیر خیلی خنده اش گرفت که چطور یه موش کوچولو میتونه به آقا شیر به اون بزرگی کمک کنه و اینقدر خندید که دستشو از روی موشه برداشت واجازه داد موش کوچولو بره.
چند روز گذشت تا اینکه یک روز شکارچی ها به جنگل سبز اومدن و آقا شیر رو توی تور گیر انداختن. موقعی که اونها رفتن تا ماشینشون رو بیارن و آقا شیر رو توی ماشین ببرند، موش کوچولو که داشت از اونجا رد میشد آقا شیر رو دید که گرفتار شده. رفت و تور شکارچی ها رو جوید و آقا شیر رو آزاد کرد. بعد به آقا شیر گفت: دیدی گفتم یک روز ممکنه من بتونم به تو کمک کنم. بعد هم هر دو تاشون خندیدن و از اون به بعد دوستهای خوبی برای هم شدن.
نتیجه ای که ازین قصهی قشنگ میگیریم اینه که :کسی اگه کارهای خوب انجام بده (مثل آقا شیر که موش کوچولو رو بخشید) اتفاقهای خوب براش می افته (مثل اینکه موش کوچولو آقا شیر رو نجات داد).
#قصه
🦁
🐭🦁
🦁🐭🦁
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4