هدایت شده از کانال هدیه ارجمند
شب شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) خانوادگی به روضه دانشگاه رفتیم، وقتی پسرم بخاطربدخواب شدن به شدت بی تابی میکرد وباهیچ ترفندی نتوانستم او را آرام کنم همسرم و دخترانم راصدا زدم و باناراحتی و شک بین ماندن و رفتن راهی خانه شدیم.تاخانه گریه کرداماچنددقیقه بعداز رسیدن مان به خانه خوابش برد. ازاتاق بیرون آمدم وبه همسرم گفتم شب شهادت است حداقل شبکه ای را بگیرکه روضه داشته باشد.تلوزیون را روشن کردولی آنتن هم یارمان نبود و هیچ شبکه ای رانمیگرفت. دل گرفته ترازقبل به آشپزخانه رفتم ومشغول ظرف شستن شدم.دخترم آمد کنارم وگفت مامان بیااتاقمومرتب کردم به اتاقش رفتم دیدم دسته گل شده بودخوشحال شدم وتشویقش کردم.دوباره برگشتم دختردیگرم به آشپزخانه آمدوگفت شمع مشکی داریم روشن کنم؟گفتم آره روی میزه برداشت ومشغول تدارکات برگزاری روضه شد.دنبال کتیبه مشکی گشت.تسبیح رابرداشت و دو دخترم به دنبال یکدیگرسایرمقدمات رافراهم کردند.بعدازچنددقیقه مراصدازدندوبه اتاق رفتم.اشک درچشمانم حلقه زدوگریه امانم نمیداد.دخترم با یک لیوان آب کنارم آمدوگفت مامان خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم دوست داشتی روضه بریم ولی بخاطرمحمدحافظ نتونستیم. هی گفت مامان گریه نکن دلم میگیره گفتم اشک شوقه برای خوشبخت بودنم برای داشتن دخترای گلم موبایلم رابرداشتندومداحی گذاشتند. ناگاه یادم آمدهمین چندروز پیش چقدردوست داشتم روضه ای در خانه برای حضرت بگیرم ولی نتوانسته بودم اما به یاری دخترانم روضه۳نفره گرفتیم. گویا حضرت زهرا خودشان به خانه ما آمدند تازه دخترانم تئاتر هم برایم اجرا کردند.تئاتر درب خانه حضرت و ضربت خوردن ایشان و شهادت... دختر است دیگر😔😭