حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
#قسمت_سوم و من به سختی از شلمچه دل کندم تا برگردم... از شهدا خواستم که روزی هرساله ام باشه زیارتشون
بار بعدی که توفیق شد برم راهیان جنوب... خاطرات شلمچه بود که دل منو میلرزوند:) همه جای جنوب قشنگه ها ولی شلمچه یه چیز دیگه است... نمیدونم رفتید راهیان یا نه اما ان شاءالله قسمتتون بشه... شلمچه، علقمه، نهرخین... پا میذاری به این اماکن مقدس ها انگاری حضور حضرت مادر رو آدم بیشتر حس میکنه:) با خودت میگی اینجا بوده! اینجا اومده به دیدن عشاقش! اینجا اومده سر شهدا رو به دامن گرفته و براشون مادری کرده... اروندی که زیباست و با اون همه زیبایی بچه هارو به سمت خودش کشونده و دیگه پسشون نیورده... خاطرات علقمه و نهرخین که بچه های غواص رو آب می بلعه و دیگه برشون نمیگردونه! آبی که مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها بوده و اینجوری شیر بچه های ایران رو تو خودش غرق میکنه:) و اون مادر شهیدی که میگه من لب به ماهی نمیزنم و ماهی نمیخورم چون پسر من خوراك ماهی ها شده... اون مادر شهیدی که میاد لب آب و با بچه اش حرف میزنه و از آب میخواد پسرش رو بهش برگردونه... همه خاطراتی که تعریف کردنشون راحت به نظر میاد اما تجربه کردنش سخته:) سخته مادر باشی و برای عروسی پسرت برنامه ریزی کرده باشی و پسرت بره پیش خدا برای همیشه:)