نام خوشت قرار دل بی‌قرار من * روی تو شمع روشن شب‌های تار من بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم * نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد. من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد * غیر از طناب دار، کسی انتظار من هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر * ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند. من از فراز بام کنم جان نثار تو *** کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من @a_fatemi24