درسی از بهلول 🌷روزى بهلول از در خانه ابوحنیفه مى گذشت . شنید با شاگردان خود مى گوید: امام صادق علیه السلام سه مطلب مى گوید که من آنرا نمى پسندم . 1⃣اول آنکه شیطان به آتش دوزخ عذاب خواهد شد، در حالى که خداوند شیطان را از آتش آفرید. چگونه ممکن است آتش بوسیله آتش بسوزد و عذاب شود. 2⃣دوم اینکه خدا را نمى توان دید. چگونه ممکن است چیزى موجود باشد و دیده نشود. 3⃣سوم : انسان فاعل فعل خویش است و حال آنکه نصوص بر خلاف آنست . هنگامى که بهلول این سخنان را شنید، کلوخى برداشت و به سوى او پرتاب کرد. شاگردانش بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند. بهلول گفت : از من چه شکایتى دارى ؟ من که کارى انجام نداده ام . گفت : تو کلوخى بر پیشانى من زدى و سر مرا به درد آوردى . بهلول : درد کجاست ؟ آن را به من نشان بده . گفت : درد را نمى توان دید. بهلول : 1⃣اولاً تو خود گفتى آنچه را نتوان دید موجود نیست . 2⃣ثانیاً اینکه گفتى سرت بر اثر اصابت کلوخ درد آمده ، دروغ مى گوئى . زیرا تو معتقدى شیطان به آتش نمى سوزد. زیرا او از جنس آتش است . پس تو نیز که از جنس خاکى و از خاک آفریده شده اى ، نباید از خاک و کلوخ معذب شوى . 3⃣ثالثا تو گفتى انسان فاعل فعل خود نیست ، پس تو چه شکایتى از من دارى ؟ و چرا ادعاء قصاص مى کنى ؟ 📚مجالس المؤ منین / ج 2/ ص 14 انوار نعمانى / ص 216.