‍ تشنگی امانش را بریده بود از خط بر می گشت روزه بود به سنگر که رسید اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لبهای تشنه حسین علیه السلام؛ لیوان را از دستانم گرفت و رفت دم ، منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ای آمد ... گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم، سیرآبِ سیرآب.‌.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💕💕@hamyanquran