مجبور میشوند با آژانس بروند کرج زنگ میزنند به همسایهشان همان که صبح ما را
برده بود محضر . راننده توی مسیر
متوجه میشود که میروند عروسی
می خندد امروز چه روز خوبیه؛ مدام
عروسی میخوره به تور ما!» پدر فرهاد می پرسد: «چطور؟»
راننده
می گوید :«صبح هم که پسرتونو بردم محضر» پدرش خیلی دلخور شده بود. پیغام داد که حق ندارید دم
خانه ام آفتابی شوید!
خیلی به فرهاد سخت گذشت فک و فامیلش به حرمت پدرش توی مهمانی ها دعوتمان نمی کردند تلفن
نداشتند کشیک میداد وقتی پدرش از خانه بیرون میرفت مادرش را برای چند دقیقه دم در میدید برای دیدن خواهرش فقط چند دقیقه وقت داشت؛ در فاصله تعطیلی
مدرسه تا سوار شدن سرویس
خواهرها و مادر فرهاد موافق ازدواج ما بودند. پدر سالاری در خانه شان اجازه نمیداد روی حرف پدر حرف بزنند. مرغ آقا یک پا داشت.یک هفته مانده بود به روز مادر به فرهاد پیشنهاد دادم الان بهانه خوبیه که بریم خونه آقات.» میترسید پدرش الم شنگه به پا کند .
گفتم :فوقش به دست و پای من می پیچه به شما که کار نداره.»
عوضش دل مادرت شاد میشه همه فحش و فضیحت های احتمالی
آقا
را به جان خریدم با ترس و لرز رفتیم. سر راه گل و شیرینی هم خریدیم خانه نبود. با خیال راحت وارد خانه شدیم مادر فرهاد داشت بال در می آورد روی پایش بند نبود چند ماه پسرشان را یک دل سیر ندیده بود زود قورمه سبزی بار گذاشت.
همه دلشان شور میزد برای عکس العمل آقا بعد از نیم ساعت صدای پایش آمد. همه میخکوب شدند مادر فرهاد و دختران رفتند توی آشپزخانه خودم را آماده کردم.جلوی پایش بلند شدیم. جواب
سلام مان را نداد. فقط مجتبی را
تحویل گرفت. با او دست داد.
نشاندنش بغل دستش پیش دستی گذاشت، برایش میوه پوست کند من و فرهاد گوشه اتاق کز کردیم ته دل ذوق میزدم که از خانه بیرونمان نینداخت مادر فرهاد زود سفره شام را پهن کرد در سکوت غذا خوردیم آقا برای مجتبی پلو کشید گوشت ها را سوا کرد و گذاشت گوشه بشقابش . یخ رفت و آمدمان آب شد به چشم برهم زدنی آقا توی سرچشمه خانه خرید فرهاد را کشیده بود کنار که «حالا که زنت رو قبول کردم دیگه برای من با کبری و فاطی هیچ فرقی نداره باید خیلی حواست به مجتبی باشه از خوش قدمیشون بود
که خونه خریدیم.
از طرفی شاد کردن مادر فرهاد برای ما هم برکت داشت. در عرض چند ماه زندگیمان از این رو به آن رو شد. یکی از دوستان من که میدانست فرهاد بیکار است بهم زنگ زد او را معرفی کرد به یک مؤسسه حمل و نقل که مدیریتش را بر عهده بگیرد. پشت بندش یک خانه
خریدیم سمت مشیریه فوت وفن مؤسسه که آمد دست فرهاد خانه را فروختیم . با پولش امتیاز آن مؤسسه را خرید .
⬅️ ادامه دارد ...
🚩
#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠