هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی‌_امنیتی_عاکف #قسمت_پانزدهم حدود 10 دقیقه بعد طهماسبی وَ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• 📚•] تلفن دفتر زنگ خورد شماره رو نگاه کردم دیدم از اتاق بهزاد هست.. گوشی رو گرفتم، جواب دادم: +سلام.. جانم بهزاد. بگو! _ سلام آقا عاکف، قضیه کافه رو پیگیری کردم. ان شاءالله دستور شما کامل انجام میشه و عوامل انتظامی با دستور مراجع قضایی اونجارو پلمپ میکنن. اما مطلب بعدی اینکه زمان زیادی ندارید برای جلسه با معاون حفاظت و امنیت سازمان اتمی. گفتم یادآوری کنم که برسید به اون خونه. چون الان دفتر یکی از همکارا بودم دوربین های سطح شهر و چک میکردیم، خیابونای منتهی به محل ملاقاتتون یه مقدار ترافیک هست. +ممنونم جهت یادآوری. به عاصف بگو آماده بشه بریم. به راننده هم خبر بده بگو فوری بره ماشین و روشن کنه. _چشم. فقط بر میگردید مجددا ؟ +تازمانی که با من کار میکنی این چیزارو دیگه ازم نپرس. رفت من با خودمه برگشتم با خداست. _چشم. تماس قطع شد، بعد از اون هم دو تا تماس دیگه داشتم که باید پیگیری می کردم. عاصف هم رسید و پشت درب اتاق منتظرم بود. بلند شدم وسیله هام و جمع کردم رفتم بیرون از اتاقم. با عاصف رفتیم پارکینگ اداره سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونه امنی که قرار بود معاونت امنیت سازمان انرژی اتمی بیاد تا باهم ملاقاتی داشته باشیم و در مورد یک موضوع بسیار مهم صحبت کنیم. ساعت 10:40 دقیقه شده بود اما به خاطر ترافیک نتونستیم طبق تایم مقرر به محل قرار در یکی از خانه های امن برسیم. ترافیک وحشتناکی بود. به عاصف گفتم: « زنگ بزن به بهزاد، بهش بگو به اون برادری که توی ساختمون امن مستقر هست بگه اگر معاون امنیت سازمان اتمی اومده ، اجازه ورود بهش داده بشه تا بره داخل. بگو ازش یه پذیرایی هم کنن تا ما برسیم. » عاصف داشت زنگ میزد که منم از فرصت استفاده کردم تا برسیم یه چرتی داخل ماشین بزنم. نیم ساعت بعد رسیدیم به محل قرار. ساعت شده بود یازده و دَه دقیقه صبح. وقتی رسیدیم فوری با ماشین رفتیم داخل حیاط خونه امن، بلافاصله با عاصف از ماشین پیاده شدیم.. ظاهرا معاون امنیت سازمان انرژی اتمی رسیده بود و بچه های ما هم اون و همراهانش و راه داده بودن داخل..چون دم خونه امن دوتا ماشین شیشه دودی پلاک سیاسی دیده بودم. با عاصف از پله ها رفتیم بالا و یکی از بچه ها درب و باز کرد رفتیم داخل هال پذیرایی خونه. چشمم که به معاون امنیت سازمان اتمی افتاد، رفتم جلو بهش دست دادم، سلام علیک گرمی کردیم و خوش و بشی کوتاه بینمون رد و بدل شد بعد نشستیم. بچه ها چای و میوه آوردن بعد اتاقِ جلسه رو محافظ و راننده معاونت امنیت سازمان اتمی ترک کردند تا به جلسمون برسیم. بچه های ما هم اتاق و ترک کردند، دیگه من موندم و عاصف و اون مهمون. سر صحبت کم کم باز شد. گفتم: +جناب حاج رضا کاظمی ببخشید، شرمندتونم که نتونستم سروقت برسم اینجا.. خیلی روی تایم حساسم وَ از بدقولی به شدت بیزارم، برای همین ادب وَ وظیفه اخلاقی من، حکم میکنه ازتون عذر خواهی کنم بابت این تاخیر. _نه آقا این چه حرفیه.. پیش میاد. +این ترافیکای تهران به هیچ قرار و ملاقاتی رحم نمیکنه. از خط ویژه هم استفاده کردیم اما بازم به دلیل عدم خط ویژه در بعضی خیابونا باعث شد این اتفاق بیفته. به هرحال بازم عذرخواهی میکنم. _زنده باشید جناب سلیمانی. من درخدمتم. اومدم ببینم امرتون چیه. +خدا حفظتون کنه. گفتم: +راستش میخوام درمورد موضوعی صحبت کنم که شما رو بابت اون خواستیم تا تشریف بیارید اینجا. فنجون چای و گذاشت روی میز، کمی خودش رو جمع و جور کرد، روی صندلی جابجا شد، گلویی صاف کرد... مستقیم رفتم سر اصل مطلب بهش گفتم: +حقیقت امر اینه که دیشب یه خبری برامون اومد مبنی بر اینکه یکی از کارمندان سازمان انرژی اتمی کشور، با یه خانومی توسط عوامل یک کلانتری در یکی از مناطق تهران دستگیر شدن، اینکه ما از شما دعوت کردیم تشریف بیارید اینجا دلیلش این بود. بنده خودم تعمدا نخواستم بیام سازمان شما، که شما بیاید اینجا تا در فضایی دوستانه تر خلوت کنیم و نکاتی رو خدمتتون عرض کنم و بشینیم مفصل حرف بزنیم. _بسیارعالی. هر سوالی دارید من برای پاسخگویی آماده ام. تاملی کردم، گفتم: +خواستم بدونم وضعیت دانشمندان و کارمندان سازمان درحال حاضر چطوره؟ شما موارد و به اداره ما گزارش میکنید یا نه؟ میزان ارتباطات چطوره! چون بنده چندوقتی هست که به بخش معاونت ضدنفوذ (ضدجاسوسی) و ضدتروریسم منتقل شدم تا حالا دریافتی قابل توجهی از شما نداشتیم. یه سری موارد و خودمون اشراف داریم که خب بحثش جداست. اما یه سری مسائل و باید شما یا همکارانتون بهمون برسونید، بخاطر همین میخوام یه وضعیت کلی رو به طور شفاهی دراختیارم قرار بدین -بله چشم بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat_ir1 [•🌹•] @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃