【•
#قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتپنجاهوچهارم
امام لحظه ای سكوت کردو آنگاه ادامه داد:» ای شَبَث بن رِبعی ، ای حَجُّ بار بن اَ جَر ، ای قیس بن اشعث ، ای
یزید بن حارث ! آیا این شما نبودید که برای من نوشتید بیا که هنگام درو رسیده است، میوه ها سرخ شده
است و باغ ها سبز و کِیل ها لبریز و تو بر لشكریانی وارد خواهی شد که برای تو تجهیز شده اند؟« آنها
پاسخی نداشتند جز آنكه به دروغ انكارکنند. و قیس بن اشعث برای آنكه رسوایی خویش را در برابر عمرسعد
بپوشاند فریادکرد:» چرا به حكم پسر عمت یزید گردن نمی نهی، که ازآنان به تو جز آنچه دلخواه توست
نخواهد رسید...« وامام او را پاسخ گفت :» تو برادر همان کسی هستی که مسلم را به داراالماره عبیداهلل بن
زیاد کشاند. آیا از بنی هاشم خون مسلم بن عقیل تو را بس نیست که بیشتر از آن می خواهی ؟ ال واهلل ، من
نه آنم که دست ذلت در دست بیعت آنان بگذارد و نه آن که چون بردگان از مصاف آنان بگریزد.«
الواهلل ! و این » ال واهلل« منشور آزادگی حزب اهلل است .آنگاه امام همان مبارکه ای را تالوت فرمود که موسی
در برابر فرعونیان : و انی عذت بربی و ربكم ان ترجمون ؛ عذت بربی و ربكم من کل متكبر الیومن بیوم
الحساب...
راوی
اکنون امام در برابر تاریخ ایستاده است و به صفوف لشكریان دشمن که همچون سیل مواج شب تا افق
گسترده است ، می نگرد . به عمرسعد درحلقه صنادید کوفه چه باید گفت؟ وا اسفا که کالم را از حقیقت جز
نصیبی اندك نیست ، واز آن بدتر، سیمرغ بلند پرواز دل رابگو که اسیر این قفس تنگ و بال های شكسته
است.چه روزگار شگفتی ! مردی با بار عظیم مظهریت حق،اما ... با چهره ای انسانی چون چهره دیگران و
جثه ای که از دیگران بزرگ تر نیست.
عجبا ، این یوسف زمانه چه زیباست ! اما این زیبایی را چه سود ، آنگاه که جهال او را آیینه خویش می بینند
و در او نیز آن گونه نظرمی کنند که درخویش... وا اسفا! یعنی هیچ راهی وجود ندارد که آنان حقیقت وجود
او را دریابند؟ شمسی است که غروب خویش را در این سیل مواج شب می نگرد و انتظار می کشد تا در
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜
#ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•}
@heiyat_majazi