•᯽📖᯽•
.
.
••
#قصّه_بشنو ••
•ڪتاب:
#طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(هفتاد وپنجم)
سـاعت 2 نیمـه شـب بـود كـه در میـان همهمـه و شـلیك تـوپ و تانـك و مسلسـل
و آرپــی چــی و غــرش هواپیماهای دشــمن در عملیــات بــزرگ كربــلای ،5 فرمانــده
تخریــب بعــد از چندیــن بــار صــدا زدن اســم مــن، بالاخره پیدایــم كــرد و گفــت:
فریبـرز هرچـه سریع تر ایـن اسرا را بـه عقـب بـر و تحویـل كمـپ اسرا بـده. سریع
آمـاده شـدم. 32 نفـر اسـیر عراقـی كـه بیشرتشـان مجـروح بودنـد، سـوار بـر پشـت
دو دسـتگاه خـودروی تویوتـا شـدند و مـن بـا یـك قبضـه كالش تاشـو بـا نشستـن بـر
پنجــره خــودرو دســتور حركــت خودروهــا را بــه ســمت كمــپ اسرا صــادر كــردم...
مســافتی طــی نكــرده بودیــم كــه.... كــه متوجــه شــدم چنــد اســیر عراقــی بــه مــن
نگریسـته و اسـمم را صـدا زده و بـا هـم مـى خندیدنـد... اول تعجـب كـردم كـه اینهـا
اسـم مـرا از كجـا مـى داننـد!... زود بـه خاطـر آوردم صـدا زدن هـای فرماندهمـان را
كـه بـه دنبـال مـن مـى گشـت و اسـیران عراقـی نیـز یـاد گرفتـه بودنـد. مـن بـا 22
سـال سـنی كـه داشـتم از لحـاظ سـن و هیـكل از همـه آنهـا كوچكـتر بـودم. بگـی
نگـی كمـی تـرس بـرم داشـت. گفتـم نكنـد در ایـن نیمـه شـب، اسرا بـا هـم یكـی
شـوند و مـن و راننـده بـی سلاح را بكشـند و فـرار كننـد...
دنبـال کلمـه ای گشـتم كـه بـه زبـان عربـی معنـای نخندیـد یـا سـاكت باشـید، بدهـد.
كلمـه »ضحـك« بـه خاطـرم آمـد كـه بـه معنـای خنـده بـود. بـا خـودم گفتـم:
خـوب اگـر بـه عربـی بگویـم نخندیـد، آنهـا مـی ترسـند و سـاكت مـی شـوند. لـذابـا تحكـم و بلنـد داد زدم »الاضحـك«... بـا گفـتن ایـن حـرف عـلاوه بـر چنـد نفـری
كـه مـی خندیدنـد، بقیـه هـم كـه سـاكت بودنـد شروع بـه خنـده كردنـد. چنـد بـار
دیگـر »الاضحـك« را تكـرار كـردم ولـی توفیـری نكـرد. سـكوت كـردم و خـودم نیـز
هم صـدا بـا آنهـا شروع بـه خنـده كـردم. چنـد كیلومـتری كـه طـی كردیـم بـه كمـپ
ارس ای عراقـی رسـیدیم و بعـد از تحویـل دادن اسـیران بـه مسـئولین كمـپ، دوبـاره
بـا هـمان خودروهـا بـه خـط مقـدم برگشـتیم... در خـط مقـدم بـه داخـل سـنگرمان
كـه بچههـای تخریـب حضـور داشـتند رفتـم و بعـد از چـاق سلامتی قضیـه را بـرای
شـان تعریـف كـردم. بعـد از تعریـف ماجـرا، دو سـه نفـر از بـرادران همسـنگر كـه
دانشــجو بودنــد و بــه زبــان عربــی نیــز تســلط داشــتند، شروع بــه خنــده كردنــد و
گفتنـد: فلانی مـی دانـی بـه آنهـا چـه میگفتـی كـه آنهـا بیشتـر مـی خندیدنـد تـو
بـه عربـی بـه آنهـا میگفتـی » الاضحـك « كـه معنـی آن میشـود »مـن نمی خندیدم «
و بــرای اینكــه بــه آنهــا بگویــی نخنــد یــا نخندیــد، بایــد میگفتــی » التضحــك «
آنجـا بـود كـه بـه راز خنـده عراقی هـا پـی بـردم!...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•