𐇻📚𐇻 ⊹قسمت :35 با شنيدن سوال من، ناخودآگاه و با صداي بلند خنديد ... - كارآگاه ... تنها عرب ها كه مسلمان نيستن ... انسان هاي زيادي در گوشه و كنار اين دنيا ... با نژادها ... شكل ها ... و زبان هاي مختلف ... مسلمان هستند ... از جا بلند شد و رفت سمت آشپزخانه ... - چاي يا قهوه؟ ... - هيچ كدوم ... جرات نمي كردم توي اون خونه چيزي بخورم ... اما مي ترسيدم برخورد اشتباهي ازم سر بزنه ... و اون بهم مشكوك بشه كه همه چيز رو در موردش فهميدم ... يه مواد فروش مسلمان ... شايد بهتر بود بگم يه تروريست ... حتما تروريست و خرابكار بودن به مفهوم گذاشتن يك بمب يا حملات انتحاري نيست ... مي تونست اشكال مختلفي داشته باشه ... وقتي بعد از شني ي دن ك لي فا صوتي ساده به اون حال و روز افتاده بودم ... اگر چيزي به خوردم مي داد ... ممكن بود چه بلايي به سرم بياد؟ ... كي بهتر از اون مي تونست پشت تمام اين ماجراها باشه ... و به يه قاتل حرفه اي دسترسي داشته باشه؟ ... شايد اصلا مدير دبيرستان هم براي اون كار مي كرد ... همين طور كه پشت پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود ... خيلي آروم، اسلحه ام رو سر كمرم چك كردم ... آماده بودم كه هر لحظه باهاش درگير بشم ... در همين حين، دخترش از پشت سر به ما نزديك شد ... و خودش رو از صندلي كنار پيشخوان بالا كشيد ... - من تشنه ام با محبت بهش نگاه كرد و براش آب ريخت ... - چند لحظه صبر كن يكم گرم تر بشه ... خيلي سرده ... ليوان رو برداشت و دويد سمت مادربزرگش ... زير چشمي مراقب همه جا بودم ... علي الخصوص دختر ساندرز ... دلم نمي خواست جلوي يه بچه با پدرش درگير بشم و روش اسلحه بكشم ... - مي تونم بپرسم چه چيزي باعث شد ... اين فكر براتون ايجاد بشه كه قتل كريس ... با مسلمان بودنش در ارتباطه؟ ... با شنيدن اين جمله شوك جديدي بهم وارد شد ... به حدي درگير شرايط بودم كه اصلا حواسم نبود ... بودن اون فايل ها توي گوشي كريس ... مي تونست به مفهوم تغيير مذهب يك نوجوان 16 ساله باشه ... تا اون لحظه داشتم به اين فكر مي كردم شايد كريس متوجه هويت اونها شده بوده ... و همين دليل مرگش باشه ... اما اين سوال، من رو به خودم آورد ... و دروازه جديدي رو مقابلم باز كرد ... حملات تروريستي ... شايد كريس حاضر به انجام چنين اقداماتي نشده و براي همين اون رو كشتن ... يا شايد ديگه براشون يه مهره سوخته بوده ... مسلمان ... مواد فروش ... افغانستان .. القاعده ... يعني من وسط برنامه هاي يه گروه تروريستي قرار گرفته بودم؟ ⊹کتاب‌ :مردی درآئینه ⊹نویسنده :طاها ایمانی 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻📚𐇻