- ببینید آقا امیر. من خیلی دارم تلاش میکنم احساسات شما رو درک کنم و مرتب نزنم تو ذوقتون، ولی انگار برداشتتون از سکوت من اینه که من از طرز صحبت کردنتون خوشم میآد! من واقعا از اینکه شما قبل از محرمیت انقدر راحت برخورد میکنید عذاب میکشم.
با صدای بلند میخندد:
-
من که از خدامه محرم بشیم!
شما امر بفرمایید فردا حاج صابرو کت بسته میآرم خدمتون تا هم شما از خجالت دربیاین، هم اسلام جلوی دست و پای منو نگیره.
- آقا امیر!! معلوم هست چی میگین؟! من حرفم این بود که میخوام محرم بشم؟!
با لحن خندانش میگوید:
- من خیلی وقته مشاعرمو از دست دادم بهار خانم!
خنده از صدایش میرود، ولی صدایش پر از احساس میشود:
- بهار خانم، از اون لحظه که اون روسری رو سرت کردی، من دیگه تو رو همسر خودم میبینم. واقعا نمیتونم جور دیگهای برخورد کنم.
بهت گفته بودم چهقدر با خیال داشتن تو زندگی کردم؟
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
#عاااااااشقانهایشییییییییرین 😋😍♥️