فصل دوم ......
پارت ۱۴۴ ......
بلند شدم از کنارش و پتو رو کشیدم روش ...... دلم نیومد تنهاش بذارم ...... دوباره کنارش لم دادم که نفس عمیقی کشید ....... هیچی نگفتم تا اروم باشه ....... ساعت از ۷ صبح رد شده بود ........ چشماش رو باز کرد و یه اخ عمیق گفت .
دستم گذاشتم رو سینه اش : اروم باش امیر جون ....... حالت هنوز میزون نشده ولی تبت اومده پایین .
خودش روی بالش رها کرد : فرهاد ....... دیشب چی شد هان ؟ من چرا قفسه سینه ام درد میکنه ؟ ...... قفسه سینه ام تیر می کشه ؟
با خنده کنارش نشستم و از بی خوابی چشمام رو مالوندم : وقتی جو گیر میشی بهت میگم حرص نخور کار دست خودت میدی بدتر می کنی ...... عین یه بچه لج می کنی امیرعلی ..... من باید ازت بپرسم دیشب چه بلایی سر خودت و اون دختر بدبخت اوردی .
تا اسم دختر رو اوردم به ضرب از جاش بلند شد ولی چون قفسه سینه اش درد می کرد از درد آخ بلندی گفت دوباره روی بالش افتاد : کیانا کجاست ؟ ..... حالش خوبه ؟ ..... دیشب حالش خوب نبود؟ ..... فقط باهاش تند برخورد کردم .
بعد با کمی مکث سرش رو برگردوند اون ور : فرهاد دیشب زدم تو گوشش ....... اعصابم دست خودم نبود ...... دیشب اونقدر جیغ زد که نگو ...... هنوز زنگ جیغاش تو گوشم هست .
رفتم و از داخل کیفم یه ارام بخش دیگه اوردم و ریختم تو سرنگ رفتم کنارش روی تخت نشستم و آستین دستش رو دادم بالا که تزریق کنم که گفت : من حالم خوبه ...... چی داری می زنی ؟ ....... امروز کلی کار سرم ریخته ؟ .....باید برم خبر گیرش بشم ؟ ...... ببینم چه بلایی سرش اومده .
لبخندی بهش زدم و مسخره وار به حرف اومدم : آخی ...... مردم چقدر کار دارن ...... بگیر بخواب امیرعلی ........ . به جان خودم از جات بلند شی یکی می زنمت با بری برف سال دیگه بیای پایین ....... خودت حالت هنوز میزان نشده ...... لازم نکرده خبر گیر دیگران بشی .
بعد خیلی نرم سر سوزن رو فرو کردم تو دستش و امپول رو تزریق کردم ...... چون آرام بخشش خیلی قوی بود زود پلکهاش سنگین شد و دوباره خوابید .
همون لحظه درب واحد رو زدن ...... احتمالا مریم بود ...... درب رو که باز کردم دیدم خودشه ...... یه سینی سوپ ورمیشل دستش بود : اوردم برا آقا امیر ....... بخوره براشون خوبه .
بعد که سینی رو ازش گرفتم و گذاشتم رو کانتر اشپزخونه ادامه داد : کیانا هم یه نیم ساعتی هست بیدار شده ....... یکم سوپ خورده و داره استراحت میکنه ....... حال آقا امیر چطوره ؟
لبخندی به نشانه تشکر ازش زدم و جواب دادم : امیر هم الان بیدار شد ولی چون هنوز سرحال نبود ترجیح دادم یه آرامبخش دیگه بهش بزنم بدون فکر به هیچ چیزی استراحت کنه ...... راستی تموم کار ها و قرار های دفتر لغو کنید ..... امروز بهتره همه استراحت کنیم .
سری تکون داد : باشه اگر میشه لپ تاپ اقا امیر رو بدید بی زحمت تا من قرار ها رو کنسل کنم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️