داستان کوتاه رفتار دیروز پیرمردی نارنجی‌پوش، در حالی که کودک را در آغوش داشت، با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار: این بچه، نیاز به عمل داره. باید پولش رو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم. پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم. خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب براتون می‌یارم. پرستار: با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه، صحبت کنید. اما دکتر، بدون این که به کودک نگاهی بیندازد، گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل، پرداخت بشه. صبح روز بعد، همان دکتر، سر مزار دختر کوچکش مات و مبهوت ایستاده بود و به رفتار دیروزش می‌اندیشید.😔😔🥺🥺