📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 5️⃣ تابستان پنجم | *کاوه آهنگر* 💡 پدربزرگم، خدا رحمتش کند، یک مغازه چراغ‌سازی داشت. چند سال تابستان برای شاگردی به مغازه‌اش رفتیم. ساعت 6صبح می‌رفتیم شوش و 6 عصر برمی‌گشتیم. اوایل که بچه بودیم، کار کردن برایمان بیشتر بازی بود. ولی بزرگ‌تر که شدیم، کارمان سنگین شد. یادم است اولین زندگی‌ام را در مغازه بابا حاجی پختم. تا مدت‌ها در خانه برای بقیه املت می‌پختم. اره کردن آهن، جوشکاری، تراشکاری و کار با دریل میزی را هم در نوجوانی تجربه کردم. بعد از کنکور، یک مدت رفتم مغازه پدربزرگم. همان روزهای اول مرا با شاگردش به یک بلورفروشی فرستاد و گفت کل این مغازه را ویترین بزنید. از بس اره کردم، تمام دستم تاول‌زده بود. بدتر از آن جوشکاری بدون ماسک بود که باعث شد تمام شب از چشم‌درد نخوابم. چند سال بعد که در دانشگاه تهران دانشجو شده بودم، به بچه‌های رشته مکانیک تئاتر درس می‌دادم. یک مسابقه ماشین‌های فنری در دانشگاه برگزار شد و بچه‌های مکانیک سخت مشغولش بودند. کارشان خوب پیش می‌رفت ولی برای کامل کردن ماشین‌ها جوشکاری بلد نبودند. کل کارهای جوشکاری‌شان را برایشان انجام دادم. خیلی از من تشکر کردند. من هم خیلی خوشحال شدم کاری بلدم که بقیه شاگرداول‌ها هم بلد نیستند. البته بازهم چون بدون ماسک جوش دادم، چشمانم را برق زد. 😉 این تجربه‌ها بخشی از تابستان‌های زندگی من بود. بخشی که با حمایت پدر و مادرم، خانواده، همسایه‌ها و انسان‌های مهربان برایم ایجاد شد و توانستم از آن استفاده کنم. دوست دارم رازهایی را به شما بگویم تا شما هم بتوانید تابستان‌های درخشانی را تجربه کنید. قسمت بعدی تابستان‌های مرد هزارچهره را بخوانید. 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @inokhundi 🌱 @Nojavan_khamenei 🌐 www.inokhundi.ir