. ذوالجناحا از چه خود را باختی جان زینب را کجا انداختی... عَصرِ عاشورا کنارِ خیمه‌ هایِ سوخته ذوالجناحی ماند با یال‌ِ رهایِ سوخته زینب آمد از میان خیمه بیرون با شتاب دید بر گشته ست بی صاحب ز میدان ذوالجناح گیسوان خویش را آغشته با خون کرده بود تا ببندد با حسین اینگونه پیمان ذوالجناح پرسش از حال برادر کرد اما در جواب ریخت تنها از دو چشمش خونِ غلطان ذوالجناح کودکی پرسید بابا کو ؟! جوابی چون نداشت کرد یال خویش در پاسخ پریشان ذوالجناح برده اند اسبان نجابت را همه از او به ارث گرچه حیوان بود ؛ اما داشت وجدان ذوالجناح من ز سوز سینه خود با تو می‌گویم سخن تو به اشک دیده میگویی جواب ای ذوالجناح با وجود آنکه ریزد از دو چشمت سیل اشک زانویت را خون گرفته تا رکاب ای ذوالجناح شیهه‌ هایت شعله‌ های نظم میثم می‌شود تا جهان را افکند در اضطراب ای ذوالجناح قدر اشکانِ دو چشمت را بدان بر مرکبش کَس نداند منزلت هایِ جنابِ ذوالجناح .