سلام طاعات و عباداتتون قبول🌹 همیشه به نوعی ناراضی بودم از خونه، وضعیت مالی، همسایه، گاهی از اطرافیانم... آرامش مطلق میخواستم. ✅ این که با بچه هام خوشحال باشم و خونه ای داشته باشم حیاط دار ک باهاشون بازی کنم. اومدیم تو ی محله ی خوش اب و هوا ،همسایه ها یکدست مذهبی، همونجور ک من میخواستم و تلاش کردم ک بهش برسم. ⭕️ همسایه مون بچش عقب مونده ی ذهنی بود و همیشه صداش تو خونه ی ما بود. صدای مهمون های همسایه ها و رفت و آمدشون و دردسرهای دیگه ی طرف دیگه. دوباره خونه رو عوض کردیم تو همون محله، این دفعه خونه ی ساکت ساکت، صدا از درو دیوارش در نمیومد.من و بچه ها و همسایه ای که بچه های بزرگ داشت که چندسال برای رشته ای خاص پشت کنکور مونده بودند و تحمل کوچکترین سروصدایی نداشتن، دیوارهای کاغذی و معماری بد خونه، تذکر مداوم من ب بچه ها، دوباره آرامشم رو بهم ریخت. 🌹تو فکرم زندگی تو شمال افتاد، هوای خوب، سرسبزی، خونه حیاط دار و...،عید ب اندازه ی دوهفته تو ویلایی خلوت گذروندیم. بعد یه مدت ویلا رو ب رو ک اجاره ای بود، جوان ها و صدا موسیقی و پارتی و...انگار آرامش مطلقی وجودنداره. به ادم های پولدار اطرافم نگاه میکنم. ظاهر زندگیشون عالیه ولی با دقت ک میبینی داغ عزیز دیدن. تو برهه هایی از زندگی مشکلات خیلی سختی رو پشت سرگذاشتن، بعضا استرس دارند همیشه ک طلاهاشون رو دزد نبره، وسایل خونه خراب نشه، ماشین خش برنداره و...و آرامشی ک نیست. ✅ از چندماه پیش دیگه مطمئن شدم که هرچقدر بدوم هم آرامش مطلقی که تو تصورمه پیدا نمیکنم. ☺️به خودم میگم دنیا اگه بدون سختی و مشکل بود اسمش دیگه دنیا نبود بهشت بود....