#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
سلام
بعد ثبت نام تو کلاس همسرم خیلییییی تغییر کردن مثلا :
قبلاً زیاد گوشی بازی میکردن الان کم شده
همسرم ازم خواستن دایی اشون که اومدن تهران دعوت کنم شام همراه با خانواده دخترخاله شون من که 40 روزی خونه مادرم بودم و فقط یک روز بود برگشته بودم خونه کثیف بود با بچه یکساله و بارداری که دکتر استراحت داده بود و بخاطر همون یکماه خونه مادرم در شهر دیگر بودم واقعا این درخواستشون غیر منطقی بود
خواستم مثل همیشه غر بزنم که تو این سه سال یکبار هم دایی ات دعوتمون نکرده که هیچ تا الان هیچ کادویی هم نداده و اولین بار هم خودش باید بیاد من چرا دعوت کنم و اینکه آدم یکم درک داشته باشه از زن بارداری که بچه شیطون یکساله داره انتظار مهمون دعوت کردن نخواهد داشت
ولی...
حرفام رو قورت دادم و گفتم : شما رئیس خونه هستین هرجور خودتون صلاح میدونید دعوتشون کنید
خوشحال شدن و زودی دعوت کردن برای فرداشب
من تمام روز درحال تمیز کاری بودم بچه شب گریه میکرد از پام آویزون بود بسیار خسته شده بودم ولی غر نمیزدم همسرم از نگاش مشخص بود خیلی پشیمون شده از دعوتش اومدن و گفتن بسه فردا مرخصی میگیرم خودم کمکت میکنم و ازم معذرت خواهی کردن و گفتن به خودت فشار نیار فوقش غذا سفارش میدم
باورم نمیشد همسرم دست به هیچی نمیزد از صبح زود بیدار شدن کلی کمکم کردن ظهر هم رفتن سرکار شب هم میوه رو خودشون آوردن و ظرف ها رو هم با شوهر دخترخاله اشون شستن
همین که درکم کردن که چقدر این مهمونی واسم سخت بود و بخاطر ایشون قبولش کردم و کمکم کردن باعث آرامشم شد اگه قبلاً بود تا یکماه حرص میخوردم و مهمونی بد برگذار میشد با ناراحتی تشکر و همدلی هم توش نبود