هدایت شده از پست ویژه✅
داستان کاملا واقعی و مستند روزی مادرش غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به او داده بود تا برای خاله اش ببرد. او تا رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، » و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل پسر خاله جان، خاله‌ات هم هست». او وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم .... با خودش گفت: «خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود و این مرد خدا کسی نیست جز رجبعلی خیاط روحش شاد 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79 کلیپ پایین نقل همین داستان از زبان حجه الاسلام دانشمند👇👇👇 Join👇 🅾 @secretcam