پارت ۲۹ کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :»نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!« او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیهالسالم خوش بودم که امداد حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حاال تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصالً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و ... @Jahad1370313