📚 روشنفکری در غرب و ایران ✍🏼 قسمت ۶۰ 🔰 ادامه بحث زمینه های پیدایش اگزیستانسیالیسم... ماتریالیسم افراطی قرن نوزدهم، به رغم سخن دکارت که می گفت اندیشه باید از درون آغاز شود، اندیشه را نیز مادی می دانست. نظریه پردازان آن دوره چنان از پیشرفت صنعت، به شور آمده بودند که همه چیز، حتی کار آزادانه انسان را مادی می دانستند؛ و شور و جهش زندگانی را به چیزی نمی گرفتند. هرچه بود، علم پیش می رفت و مجال را برای متافیزیک و فیلسوفان ایدئالیست تنگ و تنگتر می کرد. ♦️در چنین اوضاعی ضربه ای که به پیکر متافیزیک و فلسفه ی کلاسیک وارد شد، راه را برای شک فلسفی و پوچ انگاری گشود؛ و آثار نویسندگانی چون داستایفسکی و کافکا به اضطراب و افسردگی میدان داد. نویسندگان قرن نوزده، به ویژه، در انگلستان و روسیه، مشکلات زندگی مردم را در داستان های خود وارد کردند و حساسیت خیال پردازانه خویش را به حوزه هنر کشاندند. این دوره، در جستجوی نشان دادن نقش فرد در جامعه بود، و به این ترتیب، فیلسوفان قرن نوزدهم، عامل انسانی را به منزله ی موضوع بنیادی در ادبیات و هنر مطرح کردند. 🔹در این قرن، همچنان که وضع بیرونی زندگی تغییر می کرد، شیوه های مرسوم اندیشیدن نیز دگرگون می شد. مثلا نظریه ی تکامل داروین نظر مردم را درباره ی دین و طبیعت عمیقا تغییر داد. علم فیزیک، به منزله ی بخشی از علوم طبیعی، پیشرفت چشمگیری کرد؛ و نگرش فلاسفه الهی درباره پیدایش جهان به دست خدا را متزلزل ساخت. دیگر نمی شد به پیروی از آموزه های کلیسا، پیدایش جهان را خلق از عدم که به دست خدا صورت پذیرفت، معرفی کرد؛ بلکه پیدایش جهان، می بایست توضیح علمی به همراه داشته باشد. 🔸افزون بر این، پیشرفت صنعت، افزایش سریع جمعیت و پیدایی شهرهای بزرگ، همگی، صحنه را برای جنبش های اجتماعی نو آماده کرد. ولتر، روسو، استوارت میل و... آزادی و برابری انسان ها را با تندی بیشتری اعلان کردند، و همه ی اینها موجب شد تا مردم از آزادی بیشتری بهره مند شوند. با این اوصاف، توجه به زمینه های فکری، اجتماعی و سیاسی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بهتر می تواند ما را از چرخش گروهی از فلاسفه، از مسائل سنتی فلسفه به مسائل مربوط به انسان و زندگی او آگاه سازد. ادامه دارد... 🆔 @Jarianshenasi