🔻آیتالله خامنهای، مقصر است؟
🖊مهدی جمشیدی
۱. روی سخن این یادداشت با آقای زیدآبادی نیست. ایشان به دلیل صداقت و بساطتی که دارد، بیاحتیاطی کرده و نظر قلبی و ناگفتهاش را بازگفته و تصریح کرده که فتنۀ سال هشتادوهشت را آیتالله خامنهای به فتنه تبدیل کرد؛ وگرنه تودۀ مردم به دنبال یک اعتراضِ سیاسیِ ساده به نتیجۀ انتخابات بودند، و آیتالله خامنهای را نیز نیروهای امنیتیِ فرصتطلب فریفتند و از کاه، کوه ساختند و یک مسألۀ عادی را به یک شکاف اجتماعی تبدیل کردند. این نظر، تفسیر جریان «اصلاحات» و «اعتدال» از فتنۀ سال هشتادوهشت است و خاص آقای زیدآبادی نیست، و اگر جز این بود، اندک موضعی در نقد و نفی فتنه میداشتند و از آنچه که کردند، عذر میخواستند. نه هاشمیرفسنجانی و نه خاتمی، هیچیک عذر نخواستند؛ چه رسد به موسوی و کروبی. همگی معتقدند که در سال هشتادوهشت، درست عمل کردند و این آیتالله خامنهای بود که با معترضان – و به تعبیر ما، فتنهگران و اغفالشدگان – مدارا نکرد. حتی کسیکه هماکنون بر جایگاه ریاستجمهوری نشسته نیز، هیچ سخنی در برابر فتنه نگفته و از مواضع دیگرش، روشن است که با فتنه، همداستان است؛ چنانکه با خاتمی، نشستوبرخاست دارد و او را میستاید. سخنی که آقای زیدآبادی در اثر سادهدلی بر زبان جاری ساخته، حرف مکتومِ قطعیِ همۀ اینان است و چهبسا اگر در موقعیّتی، دوباره بتوانند بخشی از جامعه را برانگیخته کنند و نظام را در تنگنا قرار بدهند، تعارفی با آیتالله خامنهای نخواهند داشت و دوباره بر ایشان خواهند شورید. رسم و قاعدۀ سیاستِ ماکیاولیستی همین است که با «صداقت» و «اخلاق»، بیگانه است و سودایی جز «قدرت» ندارد.
۲. حدود پانزه سال از فتنۀ سال هشتادوهشت گذشته است و اینک میشنویم که آیتالله خامنهای، مقصر و متهم آن ماجرا بوده است. هنوز نسلی که فتنه را به چشم خویش دیده، در صحنه است و روایت مستقیم دارد. نگارندۀ این سطور در وقایع فتنه، حضور خیابانی داشت و از نزدیک، آنچه را که رخ داد، مشاهده کرد و شناختنش از آن، بیواسطه و عینی است. بااینحال، واقعیّتها اینچنین «جابجا» و «وارونه» میشود و شاکی، متهم معرفی میگردد. فتنهای که به تعبیر آیتالله خامنهای، «دیرینه» و «پیچیده» و «مهلک» بود، در روایت لیبرالهای شبهمذهبی، آنچنان وارونه میشود که به اعتراضِ سیاسیِ عادی، فروکاهیده میشود، درحالیکه میدانیم انتخابات، فقط یک بهانۀ سیاسی برای «استحالۀ انقلاب» و «معارضه با شخص رهبر انقلاب» بود. آن معمّمی که دیروز، مارکسیست بود و بعدها لیبرال شد و در هستۀ سخت جریان اصلاحات قرار گرفت، تصریح کرد که باید آقای خامنهای را از کرسی قدرت به زیر بکِشیم. مسألۀ اینان، «سبک حکمرانیِ آیتالله خامنهای» بود و هست و خواهد بود؛ اینان نمیتوانند تعهد و تقیّد آیتالله خامنهای را نسبت به «ایدئولوژی انقلابی» تحمّل کنند و معتقد به چرخش از «انقلاب» به «نظام» هستند. تنها کسیکه سرسختانه و تمامعیار در برابر دو جریان اصلاحات و اعتدال ایستاد و در برابر عادیسازی و استحالهگریشان مقاومت کرد، آیتالله خامنهای بود. ازاینرو، تلاش داشتند که در فتنۀ سال هشتادوهشت، در لفافۀ اعتراض به نتیجۀ انتخابات، قدرت ایشان را تضعیف و زمینه را برای زوال ولایتفقیه یا شوراییسازی آن فراهم نمایند. مسأله، بههیچرو فروتر و کمتر از این نبود. تدبیر آیتالله خامنهای، موافق طبع و تمایل اینان نیست و از این جهت، در رنج و عذاب هستند و میخواهند سنگر ولایتفقیه را فتح کنند. بهروشنی نیز میدانند تا هنگامیکه آیتالله خامنهای در قدرت است، دچار امتناع و فروبستگی خواهند بود و هیچ چارهای جز دراز کردنِ دست تصرّف و تعدّی به سوی نظم ولایی ندارند.
۳. همۀ شواهد حاکی از آن است که فتنه، از پیش طراحیشده بود؛ ماهها قبل، کمیتۀ صیانت از آراء راهاندازی شد و در سلامت انتخاباتی که هنوز برگزار نشده بود، تردیدافکنی گردید و در نهایت نیز نتوانستند در برابر قانون و محکمه، هیچیک از ادعاهای خویش را اثبات کنند. انتخابات سال هشتادوهشت، درست بود و هیچ تقلبی در میان نبود؛ اصحاب فتنه نیز میدانستند، اما عامدانه و آگاهانه، به جانِ ذهنیّت تودۀ مردم افتادند و بدبینی آفریدند و تحریک و تهییج کردند تا بهواسطۀ ابطال نتیجۀ انتخابات، آیتالله خامنهای را وادار به عقبنشینی و انفعال کنند. اگر آیتالله خامنهای، تسلیم طغیان اینان میشد، به یک رهبرِ تضعیفشده تبدیل میگردید که بهراحتی در محاصرۀ بیشتر و تنگتر نیروهای سیاسیِ سکولار قرار میگرفت و چندی بعد نیز باید قدرت را به آنها واگذار میکرد تا لیبرالیسم، جایگزین ایدئولوژی انقلابی بشود. حماقت و سفاهت موسوی به کنار، اما بهراستی، چرا بقیۀ اصحاب فتنه با وجود اطلاع از ناممکنبودن تقلب در انتخابات، شوریدند و در جامعه، فتنهگری کردند؟!