سلام حضرت باران، سلام حضرت نور
سلام شاه غریبی که آمدی از دور
حدیث سلسله ات را کبوتران ز بَرند
کبوتران سبکبال شهر نیشابور
الا که شمس شموسی بتاب بر دل من
بتاب بر دل تاریکِ چون شب دَیجور (=ظلمانی)
دم مسیحی تو زنده میکند دل را
تو پور حضرت موسی، حریم وادی طور
طمع به رأفتتان کرده وحشی صحرا
که رام چشم شما را چه حاجت است به طور
ز غربت تو همین بس که می شناسیمت
به کفتران و به آهو، نمایِمان معذور
امام کَون و مکانی و شرط توحیدی
تویی جناب سلیمان، حقیر چونان مور
تویی که رکن رکین ولایت اللهی
به جنت تو رضاجان ملائکه مأمور
کلام آنکه تو را بضعه ی خودش خواند
به طوف مرقد تو صد غمین شود مسرور
ز دست تیغ زمانه همیشه دلخونم
ز جام شربت زهر و ز شهد و از انگور
حریم قدس شما ملجأ گرفتاران
به دست گیری افتادگان شدی مشهور
همیشه شمس و قمر را قرار اینکه کنند
نخست اول صبحی ز مشهد تو عبور
ز شرق و غرب زمین هم زیارتت آیند
ز مکه، چین، فرانسه، ز هند، از لاهور
هر آنکه زائرتان شد، سه جای می آیی
زمان مرگ و حساب و درست یوم نشور
چه جای غصه و محنت، یقین بدان هر کس
به روز حشر شود با امام خود محشور
طواف کوی شمایان به دعوت است آری
نه پول و مال و منال و نه با زر و با زور
برات کرب وبلا را بده که می گردد
ز کاروان خراسان و گمرک تو صدور
طمع به لطف شما کرده ایم و می دانیم
که لطف بی حدتان نیست بر کسی مستور
شما بزرگ و عزیزی و خویش معترفم
نه دعبلم نه فَرَزدَق، پذیرمان به حضور
سلام شاه غریبی که آمدی از دور
سلام حضرت باران، سلام حضرت نور
شعر از: نوید نظری (خادم الزهرا سلام الله علیها)