ديگر برای سلامتی اش دعا نكـردم. انگـار از تـه دل راضـی شـده بـودم؛ راضی به رضای خدا! پسرم بود؛ جگـر گوشـه ام؛ پـاره تـنم، امـا هـر وقـت می خواستم دعايش كنم ياد لحن صدايش مـی افتـادم و تـصوير چـشم هـای نمناكش می نشست توی خانه چشم هايم. آن وقت زير لب ميگفتم: «خـدايا! بچه ام به اسارت عراقی ها در نيايد!» مادر ❤️   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄