『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. اولیــن بـار وقتۍ مَـردم بـا چـهره #جهاد_مغنیه آشـنا شـدند، ڪه او در مراسـم ختـم والده #سردار_
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه : «مـا در مواجهـه بـا مـرگ رسیـدن به #شهادت و بزرگـی را انتخاب ڪرده‌ ایم؛ ما فرزنـدان ڪسانی هستیـم ڪه مـرگ راه آن‌ها را نمـی‌شناسد؛ چرا ڪه آن‌ها به‌وسیلـه مـرگ در #مسیر_خدا صعـود ڪرده‌اند و به زندگـی و نشـاط و بشـارت دست یافـتند؛ زندگی ڪه جــز ڪسی که ابـرها از دیدگـانش ڪنار رفتنـد آن را احسـاس نمی‌‌ڪند؛ از ایـن رو آنچـه را ڪه کسی ندیـده می‌بیند و آنچه ڪه بـه قلب ڪسی خـطور نڪرده به قلـب وی خطـور می‌ڪند. ما فرزندان ڪسانی هستیـم ڪه در راه دفـاع از مـرزهـای وطـن جـز زیـبایی چیـزی ندیدند. وطنـی ڪه ما شَـرم داریـم آنـرا رها ڪنیم هـر چقـدر تهـدید هـم باشد؛ ما سربلـند می‌ایستیـم و افتـخار می‌ڪنیم ڪه مـیوه‌های سـال‌ها جـهاد با چشمانـی باز هستیـم، با اختیـار و اخـلاص، چشمانی ڪه با عِـشق و اراده با شهادت بسـته شدند. ما فرزنـدان مدرسـه‌ای هسـتیم ڪه در آنـجا یاد گرفتـیم آزاد زندگی ڪنیم ما امنیـت را از دشمـن التمـاس و گـدایی نمی‌ڪنیم؛ ما حـق خـود را با خـون‌هایمـان ڪه بـرای سربلنـدی نذر شده و بـر آزادگۍ ایسـتاده است، باز پس مـی‌گیریم. ما یـاد گرفتیـم ڪه اگـر سلاحـت را در جـنگ خونین بـیرون نیاوری، برده‌ای خواهۍ شـد در بـازار بـرده فروشان ڪه رحـم و مروتی دیگر در آنجا نیست….