📚📚📚 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 فصل بهار، جهان را دگرگون كرده بود، ولي در زندگي خاموش من، هيچ تأثيري بر جاي نگذاشته بود. قلب من مـدت‌هـا پـيش، جـان باختـه و هـيچ شوقي براي بيشتر تپيدن نداشت. ديگر خوشحالي مفهومش را از دست داده بود. عشق واژة نامفهومي بيش نبود. آرام مي‌نويسم... با همين دست، و تو با دست‌هايي كه عاشـقانه‌تـرين رنگ دنيا را با خود دارد، نوشته‌هـايم را پـيش چشـم‌هايـت مـي‌گيـري و مي‌خواني. آرام مي‌نويسم... و نگاهي به دست‌هايم مي‌كنم و چيزي شـبيه اشك، چيزي شـبيه بغـض، چيـزي شـبيه پنجـرة خـاموش و بسـته‌اي در ژرفاي وجودم كمين كرده. طنين رعد و برق و خروش آن بيداد مي‌كرد و بـاران و رگبـار سـيل‌آسـا، جرياني پر شتاب را موجب شد كه كس را توان مقابلـه بـا آن نبـود. بـاران و رگبار باعث طغيان رودخانه‌ها شده بود و هرچه بر سر راهـش بـود، بـا خـود مي‌برد و تك تك خانه‌ها را با آرزوهاي رنگارنگش ويران مي‌كرد و خانـة مـا نيز در مسير همين حادثه قرار داشت و دار و ندارمان را برد؛ و فراتـر از همـه، پدرم را! 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚 من دختر تنهایی شبم 🖋سادنیک چم 📚 @ketab_Et