🍃🌷یک دقیقه با شهدا 🍃🌷
🌷 شهید رضا نور محمدی🌷
شب اول عملیات بدر را به خوبی پشت سر گذاشتیم. صبح با آب دجله چای درست کرده نوشیدیم. تا شب نیز پشت خاکریزی که آن سوی ساحل دجله بود مستقر بودیم. شب دوم عملیات، رضا نورمحمدی که فرمانده محور عملیاتی بود نیروها را در یک کانال مستقر کرد در حال نشسته و تکیه زده مشغول استراحت و منتظر صدور فرمان حمله بودیم. هوا خیلی سرد بود و بالاپوش بچهها کم. من و نورمحمدی هر دو استراحت میکردیم. دشمن که گویی متوجه ما شده بود به شدت کانال و اطراف آن را زیر آتش گرفته بود بهطوری که هر لحظه یک خمپاره داخل کانال یا روی لبههای آن منفجر می شد.
🌷چند نفر از بچهها شهید و مجروح میشدند ولی عزم ما برای ادامه عملیات جزم بود. رضا خواب بود و من هم داشتم به خواب میرفتم که خمپارهای نزدیک سرمان منفجر شد. رضا بیدار نشد. گفتم: آنقدر خسته است که خمپاره نیز حریفش نیست. لحظاتی بعد فرمانده لشکر با بیسیم رضا را صدا زد تا دستور آغاز حمله را به او بدهد. هرچه رضا را صدا زدم بیدار نشد. نگران شدم. پتو را که کنار زدم دیدم تمام لباسهایش غرق خون است و ترکشی به سینهاش اصابت کرده. البته در آن موقع سرش را ندیدم چون مغزش نیز متلاشی شده بود. درحالیکه دستانم از شدت ناراحتی میلرزید گوشی بیسیم را که مستمر میگفت: «رضا، رضا، احمد» برداشته با بغض گفتم: «احمد، احمد، رضا به میهمانی امام حسین علیه السلام رفت.»
🌺 نثار ارواح طیبه شهدا و اموات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید
•┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈•
✅
@KhabarogArdakan
✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾