خاطرات یک پدر:
علی گفت بابا میتونم امشب الکلاسیکو (بازی رئال و بارسا) رو ببینم؟
گفتم به شرطی که قبلش نورا و حسنا بخوابن یا بخوابونیشون. فردا مدرسه دارن. گقت باشه. جارو انداخت، برقارو خاموش کرد
ده دقیقه بعد دیدم از اتاقشون صدا نمیاد
گفتم خداروشکر دخترا خوابیدن برم به علی بگم بیاد بازیو ببینه. رفتم برقو روشن کردم دیدم نورا و حسنا بیدارن، علی خوابیده🤣
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1293484478C1fc422cd15💯