شبی پیرمردی از راهی میگذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود
مردم او را گفتند کجا میروی و بهر چه میروی
پیرمرد گفت میخواهم با آن آب ، آتش کینهتوزیها را خاموش کنم و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانم!
مردم که به وجد آمده بودند و اورا تشویق میکردند
به یک آن پیرمرد گفت شوخی کردم بابا دارم میرم دسشویی تاریکه 😒😂😁
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1293484478C1fc422cd15💯