🍎معلم شهید ابراهیم هادی
یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقای ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچههای منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها را بکنی.
آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعتهایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا همه بچهها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکنند، ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بیبضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم
منبع : کتاب سلام بر ابراهیم