سلام من صبح جمعه حدود ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه با صدای هق هق گریه های مادرم بیدار شدم چند دقیقه زل زده بودم به دیوار بعد تیتر شبکه خبر رو دیدم و گریه ام بلند شد تا یک ماه همه جا رو سیاه پوش کردیم با اینکه ایشون رو درست نمی شناختم احساس یتیمی میکردم و بعد ها که زندگی نامه اشون رو خوندم این حس چند برابر شد _اسمم باشه :ن.منتظر _آیدی ایتا:Nazanin_313 " "