سلام شهادت سردار عزیز و دوست داشتنی و سردار دلها رو به همگی دوستان تسلیت میگم🖤😔 روز شهادت سردار روز خیلی بدی بود اصلا همه هیچ حالی نداشتن من اون روز خواب بودم حدود ساعت ۹صبح بود که تلفن خونمون زنگ خورد دیدم کسی خونه نیست تلفن رو برداشتم دیدم صدای مادرم هست با یک حال اندوه و گریه بهم گفت هنوز خوابی؟گفتم آره گفت بیدار شو فردا امتحان داری درست رو بخون گفتم باشه الان میرم خواستم باهاش خداحافظی کنم که آخر حرفش گفت پاشو حاج قاسم رو شهید کردن همون لحظه خشکم زد و مات و مبهوت مونده بودم گفتم بهش که از کجا می دونید و کی گفته؟ گفت همین الان تو رادیو ماشین گفت منم همون لحظه خشکم زده و مات و مبهوت ماندم و نمی دونستم چی بگم فقط شنیدم مادرم بعد این خبری که به من داد گریه کرد و گوشی رو قطع کرد منم سریع بلند شدم رفتم سمت تلویزیون و روشنش کردم زدم شبکه خبر که دیدم بله انگار که خبر واقعیه عکس های حاج قاسم رو دیدم زیرنویس رو خوندم دیدم نوشته انا لله و انا الیه راجعون شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد بعد از نوشتن این زیر نویس بی اختیار زدم زیر گریه فقط داشتم گریه میکردم پیش خودم هی می گفتم نه.....نه.......نههه صورتم از اشک خیس شده بود به یکی از رفیق های صمیمیم پیام دادم که حاج قاسم رو شهید کردن بعد چند دقیقه بهم زنگ زد شنیدم داره گریه میکنه با گریه اون منم دوباره گریه کردم چند ثانیه ای بود که هر دوتا مون داشتیم فقط پشت گوشی گریه می کردیم بعد صحبتمون گوشی رو قطع کردم رفتم کتابخونه تا درس بخونم دیدم چند تا از دوستام هم اونجا هستن چون همیشه با هم دیگه درس می خوندیم رفتم نشستم رو صندلی بهشون خبر شهادت حاج قاسم رو گفتم بعد اونا به نشانه تایید سرشون رو تکون دادن فقط فکر کنم حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای همین طور سکوت کرده بودیم و به یک جا خیره شده بودیم منم گاهی اوقات بعد از فرو رفتن تو فکر هی با خودم می گفتم من که باورم نمیشه.......من که باورم نمیشه تا این که دو سه روزی گذشت و گفتن که ۱۶ دی قراره پیکر حاج قاسم با ابو مهدی رو ببرن تهران برای تشییع من خیلی با خودم فکر کردم اصلا دلم آروم نمی گرفت دلم میگفت که بلند بشم برم تهران برای تشییع رفتم به مادرم گفتم خلاصه هر جوری بود راضی شد و شب همون روز بلیط گرفتیم برای تهران نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم تهران رفتیم نماز خونه ترمینال نماز صبح رو خوندیم و بعدش با مترو رفتیم سمت میدون انقلاب خیلی شلوغ بود تا بحال همچین جمعیتی رو تو مترو ندیده بودم همون جا با دیدن این همه جمعیت که داشتن واسه تشییع پیکر حاج قاسم میرفتن یکدفعه گریه ام اومد حال عجیبی بود مادرم زودتر سوار مترو شده بود و رفته بود از بس مترو شلوغ بود من دهمین مترو بعد از رفتن مادرم سوار شدم آخرش هم مترو میدون انقلاب توقف نکرد و من توحید پیاده شدم مردم بدو بدو از پله ها میرفتن بالا وسط جمعیت پوستر های عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو می دادن خیلی شلوغ بود تا بحال اینقد جمعیت تو عمرم ندیده بودم من از توحید ساعت ۱۰ راه افتادم تا اینکه حدود ساعت ۴ونیم بعد از ظهر بود که رسیدم میدون آزادی ماشین هایی که پیکر شهدا بالاش بود رو دیدم یکی از تابوت ها عکس حاج قاسم بود رودیدم اون موقع فقط و فقط گریه میکردم هنوز که هنوزه اون روز رو هیج وقت یادم نمیره عکس اون لحظه ای که پیکر حاج قاسم اومد هنوز تو ذهنم هست و مجسم میکنم عجیب ترین روز زندگی من بود امیدوارم که ما بچه ها ادامه دهنده راه حاج قاسم باشیم و بعد از شهادت حاج قاسم این آرزو کردم که روزی بشه و ما انشاالله در فتح قدس و نابودی اسرائیل و آمریکا عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو روی دیواره های مسجد الاقصی بزنیم یاعلی مدد نام مستعار:SALEH/A5740 " "