🔻حجاب و قدرت سیاسی -۲
مفاهیم فرهنگیِ دولتها: اعتدال
🖊مهدی جمشیدی
۱. باید مسألۀ حجاب را به قدرت سیاسی ارجاع داد و مراد از قدرت سیاسی، دولتهایی هستند که در دهههای گذشته، سیاستهای فرهنگیِ خود را به اجرا نهادند. چه از لحاظ ایجابی و چه از لحاظ سلبی، حجاب از سوی این دولتها، ضربههای جبرانناپذیر خورده و وضع امروز، حاصل اهمالها و انحرافهای دیروز است. در هر دولتی، مفهومی مطرح شد و در سایۀ آن مفهوم، مسألۀ حجاب نیز صورتبندی شد. ازاینرو، باید به گذشتۀ دولتی و مفاهیمی که هر یک در عرصۀ عمومی مطرح کردند رجوع کرد و ریشهها و سرچشمههای چالش را شناسایی نمود. در دولت سازندگی، هاشمیرفسنجانی از آغاز، مفهوم «اعتدال» را بیان کرد و بر روی آن اصرار ورزید. مقصود او از اعتدال، موقعیّتی در میانۀ دو جریان سیاسیِ آن روز بود. او میخواست از طریق تلفیق و ترکیب، سیاستِ خاصِ خویش را صورتبندی کند و این منطق را در همۀ زمینههای حکمرانی به کار گرفت. افزون بر اینکه فرهنگ برای او، هیچ منزلتی نداشت و اقتصاد و توسعۀ اقتصادی، همۀ ذهن او را به تسخیر درآورده بود، روحیۀ «عملگراییِ» دیرینهاش سبب شده بود که ارزشها در منطق او، صوری و بیخاصیّت و تزیینی باشند. او بهراستی، یک روحانی عملگرا بود که اصول و قواعد مشخصی نداشت. وی بهشدّت، «اقتضایی» و «موقعیّتی» میاندیشید و رفتار میکرد و دربارۀ فرهنگ و از جمله حجاب نیز، میکوشید در میانه بنشیند و از خود، چهرهای که در ذیل گفتمان تهاجم فرهنگی قرار میگیرد، نسازد.
۲. اسلامشناسیِ هاشمیرفسنجانی، لغزنده و سیّال بود و وضع کنونی و شرایط حاکم، روایت وی را از اسلام تعیین میکردند. او همهچیز را به «شرایط» و «موقعیّت»، ارجاع میداد و اسلام را در چهارچوب پسند اجتماعی، تفسیر میکرد. روشن بود که برای وی، «قدرت» یک بنیان تعیینکننده است و هیچ امری نباید به گونهای تعریف شود که تداوم قدرت را با دشواری روبرو سازد. باید با شرایط ساخت و ارزشها را متناسب با آنها خوانش کرد؛ اگر روزی جامعه، مایل به ارزشها بود و آنها را طلبید، باید همراهی کرد، و اگر روزی نیز، بخشهای مهمی از جامعه، تجدّد را بر تدیّن ترجیح دادند، نباید اصرار و حسّاسیّت ورزید، بلکه باید تفسیری از ارزشها ارائه کرد که با گرایش جامعه، سازگار باشد. مقصود وی از اعتدال نیز در حقیقت، همین عملگراییِ موقعیّتزده بود که ارزشها را برای تداوم قدرت، میفرسود و به حاشیه میراند. او بر اساس «میل» و «ارادۀ» خویش، برای همهچیز، دو حد افراط و تفریط تعیین میکرد و آنگاه میان این دو حد، یک نقطۀ میانی در نظر میگرفت و خود را ساکن این نقطه معرفی میکرد. بهاینترتیب، هر دو جریان مقابل خویش را ملامت و نفی میکرد و خود را مدار و محور عقلانیّت وانمود میکرد. این در حالی بود که «حد وسط»های او، دلخواهانه و سلیقهای بودند و پیوستاری که او تعریف کرده بود، بینالاذهانی نبود. او پس از استقرار اصلاحطلبان، بسیار بیشتر از گذشته دریافت که باید در ارزشهای اسلامی و انقلابی، تجدیدنظر کند تا بتواند بدنۀ اجتماعی به دست آورد و به قدرت خویش، استمرار ببخشد. اگر آنچه وی میخواست در حوزۀ فرهنگ رخ میداد، نتیجۀ مستقیم آن، رقمخوردن ترمیدور فرهنگی بود.
۳. شانزده سال پس از دولت سازندگی، حسن روحانی که مطیع و تابع هاشمیرفسنجانی بود و به سبب ماهیّت تکنوکراتیکش، جزو اصحاب اصلی هاشمیرفسنجانی به شمار میآمد، قدرت را به دست گرفت و همان اندیشۀ هاشمیرفسنجانی را تکرار کرد؛ او از «اعتدال» سخن گفت و برای مسألهها، دو حد افراط و تفریط ساخت و نقطۀ بینابینی را معقول و موجّه جلوه داد. در نظر او نیز، فرهنگ امر حاشیهای و فرعی بود که باید به خدمتِ قدرت سیاسی گمارده شود و از آن در راستای تثبیت قدرت، استفاده شود. او چونان هاشمیرفسنجانی، هرگز شخصیّتی فرهنگی نبود و تنها درکی که از فرهنگ داشت، این بود که باید از امیال تجدّدی در جامعه، اهرمی برای فشار سیاسی بسازد و قدرت خود را محکم گرداند. تکنوکراتها در طول شانزده سال حاکمیّت خویش، هرچه توانستند در جهت مقتضیات عالَم تجدّد پیش رفتند و جامعه را از لحاظ هویّتی، به آن وابسته و شیفته کردند. بااینحال، اعتدال، هرگز به یک «نظریه» تبدیل نشد و راه به عرصۀ معرفت نبرد، جز اینکه بهانه و توجیهی برای ولنگاری بیشتر در سیاست فرهنگی را فراهم کرد و جامعه را به آغوش تجدّد فرهنگی افکند. گذشته از سیاست فرهنگیِ عملگرایانه و شبهلیبرالی این دو دولت، اشرافیگری آنها و مفاسدی که در درونشان شکل گرفت، خسارتهای فراوانی به فرهنگ وارد کرد و بدبینیها و فاصلهها و گسستهای متعدّدی آفرید.
.....
.....