۱۹ فروردین سالروز شهادت شهید سیدمحمدباقر صدر محمدباقر مدام گوش‌به‌زنگ اتفاق‌های ایران بود. در نامه‌ای برای آقا رضا نوشت که از راه دور با دردها شریک است و حرارت آتشی را که مردم ایران در آن بودند احساس می‌کند و خودش را با ترس‌ها و امیدها سهیم می‌داند. به شیخ محی‌الدین آموزگار، که رادیوی ترانزیستوری داشت، سپرده بود خبرهای تهران را خوب رصد کند و به او برساند. شب بیست‌ودوم بهمن، محی‌الدین در بیرونی خانۀ استادش بود که با صدای اذان مغرب عراق از رادیو تهران شنید: «اینجا تهران است: صدای جمهوری اسلامی ایران.» از پله‌ها بالا دوید که بشارت بدهد. محمدباقر تسبیحات اربعه را می‌خواند. منتظر ایستاد. سلام نمازش را که داد، رو برگرداند: - ابومحمدعلی، چی شده؟ - خبر خوش، سید! انقلاب پیروز شد، الآن رادیو تهران اعلام کرد. به سجده افتاد و شکر کرد و به جان محی‌الدین دعا کرد. نماز را خواند و راهی مسجد جواهری شد. آنجا، بعد از نماز مغرب و عشاء، برای شاگردانش درس اصول فقه می‌گفت. وارد شد. همگی دورتادور نشسته بودند. به پایش بلند شدند. بشاش به نظر می‌رسید. کنارشان نشست. بعد از بسم‌الله، گفت: «الحمدلله، رؤیای انبیا تعبیر شد... الحمدلله.» سخنرانی کوتاهی کرد و سه روز درس را تعطیل کرد و از آنها خواست حمایتشان را از انقلاب ایران نشان بدهند. 📚کتاب نا، صفحه ۱۸۴ 🆔 @shahidsadr https://www.mbsadr.ir/